نکوکردارلغتنامه دهخدانکوکردار. [ ن ِ کو ک ِ ] (ص مرکب ) نیکوکردار. نکوکار. نکوفعل . نیکوعمل : نکودل است و نکوسیرت و نکومذهب نکونهاد و نکوطلعت و نکوکردار. فرخی .بدین کریمی و آزادگی که داند بودمگر امیر نکوسیرت نکوکردار. <p class=
نیکوکردارلغتنامه دهخدانیکوکردار. [ ک ِ ] (ص مرکب ) محسن . نیکوکار. نکوکردار : شادمان باد و به همت برسادآن نکوعادت نیکوکردار. فرخی .پادشاهان چون دادگر و نیکوکردار و نیکوسیرت و نیکوآثار باشند طاعت باید داشت . (تاریخ بیهقی ص <span class="h
نکوکرداریلغتنامه دهخدانکوکرداری . [ ن ِ کو ک ِ ] (حامص مرکب ) نکوکردار بودن . رجوع به نیکوکرداری و نکوکردار شود.
نکوکرداریلغتنامه دهخدانکوکرداری . [ ن ِ کو ک ِ ] (حامص مرکب ) نکوکردار بودن . رجوع به نیکوکرداری و نکوکردار شود.
نیکوکارفرهنگ مترادف و متضادبخشنده، خیر، درستکار، صالح، کریم، محسن، نکوکردار، نیککنش، نیکوکردار ≠ بدکردار
تبهکار، تبهکارفرهنگ مترادف و متضادبدکار، بزهکار، جنایتکار، طالح، فاسد، فاسق، گناهکار، مجرم، مخبط ≠ درستکار، صالح، نکوکردار
نکوکرداریلغتنامه دهخدانکوکرداری . [ ن ِ کو ک ِ ] (حامص مرکب ) نکوکردار بودن . رجوع به نیکوکرداری و نکوکردار شود.