نگرانلغتنامه دهخدانگران . [ ن ِ گ َ ] (نف ) بیننده . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). آنکه می بیند و می نگرد. (ناظم الاطباء). در حال دیدن . در حال نگریستن . نگرنده . ناظر. باصر. (یادداشت مؤلف ). توجه کننده . التفات کننده : گر جهان جمله به بد گ
نگرانفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] اندیشناک؛ دلواپس.۲. [قدیمی، مجاز] چشمبهراه؛ منتظر.۳. [قدیمی] بیننده.
نگراندیکشنری فارسی به انگلیسیanxious, apprehensive, concerned, fearful, insecure, nervous, perturbation, shaky, solicitous, tense, uneasy, unquiet, upset
معتاوانNarateenواژههای مصوب فرهنگستانانجمنی برای اجرای برنامۀ دوازدهقدمی متشکل از معتاوندهای نوجوانی که در ارتباط مستمر با یک فرد معتاد بودهاند * واژۀ معتاوان از ادغام دو واژۀ معتاوند و نوجوان، به قیاس با صورت لاتین آن، ساخته شده است
چنگریانلغتنامه دهخداچنگریان . [ چ َ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گیل دولاب بخش رضوان ده شهرستان طوالش . در پنج هزارگزی جنوب رضوان ده کنار راه آهن کپورچال ، در جلگه واقع شده است . مرطوب مالاریایی است . و461 تن سکنه دارد. از رودخانه ٔ شفارود مشروب میشود.محصولاتش
نیچرانلغتنامه دهخدانیچران . [ ن َ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر. در 18هزارگزی جنوب ورزقان و 15هزارگزی جاده ٔ تبریز به اهر،در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 24
نیرانلغتنامه دهخدانیران . (اِخ ) انیران . جز ایران . خارج از ایران . (یادداشت مؤلف ). رجوع به انیران شود : جهاندار همداستانی نکرداز ایران و نیران برآورد گرد. فردوسی .چو ایران و نیران به ما رام گشت همه کام بهرام ناکام گشت .<
نیرانلغتنامه دهخدانیران . (ع اِ) جمع نور است . رجوع به نور شود. || جمع نیر است . رجوع به نیر شود. || جمع نار است . رجوع به نار شود : آن همه نور و راحت و نعمت وین همه رنج و ظلمت و نیران . ناصرخسرو.به نیران شوق اندرونش بسوخت حیا د
نگرانیلغتنامه دهخدانگرانی . [ ن ِ گ َ ] (حامص ) بینندگی . (فرهنگ فارسی معین ). نگران و ناظر بودن . || انتظار. چشم داشت . (از ناظم الاطباء). ترصد. (یادداشت مؤلف ). || اضطراب . دلواپسی .(ناظم الاطباء). تشویش . (فرهنگ فارسی معین ). || توقف . (ناظم الاطباء). تأمل . (فرهنگ فارسی معین ). || بصیرت .
نگرانیدیکشنری فارسی به انگلیسیanxiety, anxiety, anxiousness, apprehension, apprehensiveness, bother, care, concern, discomfiture, dismay, disquiet, doubt, fear, foreboding, fret, funk, inquietude, misgiving, oppression, solicitude, stew, suspense, sweat, tension, trepidation, trouble, worriment, worry
worryingدیکشنری انگلیسی به فارسینگرانی، نگران شدن، نگران بودن، اذیت کردن، اندیشناک کردن یا بودن، بستوه اوردن
نگران داشتنلغتنامه دهخدانگران داشتن . [ ن ِ گ َ ت َ ](مص مرکب ) در انتظار داشتن . منتظر گذاشتن . در بیم وامید باقی گذاشتن . مشوش و مضطرب داشتن : روزگاری است که ما را نگران می داری مخلصان را نه به وضع دگران می داری .حافظ.
نگران شدنلغتنامه دهخدانگران شدن . [ ن ِ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متوجه شدن . ناظر شدن . توجه کردن . نگریستن : ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد دادچشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد. حافظ.|| وادار به دیدن کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || منتظر ش
نگران گردیدنلغتنامه دهخدانگران گردیدن . [ ن ِ گ َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) نگران شدن . رو به چیزی یا کسی کردن . نگریستن : همه گفتند به خوبان بنباید نگریست دل ببردند ضرورت نگران گردیدیم . سعدی . || اعتنا و توجه کردن :
نگران خاطرلغتنامه دهخدانگران خاطر. [ ن ِ گ َ طِ ] (ص مرکب ) آشفته خاطر. مضطرب . پریشان : اصحاب نگران خاطر شدند. (انیس الطالبین ص 203). صاحب منزل از آن حال نگران خاطر شد. (انیس الطالبین ص 167). من قوی نگران خ
نگرانیلغتنامه دهخدانگرانی . [ ن ِ گ َ ] (حامص ) بینندگی . (فرهنگ فارسی معین ). نگران و ناظر بودن . || انتظار. چشم داشت . (از ناظم الاطباء). ترصد. (یادداشت مؤلف ). || اضطراب . دلواپسی .(ناظم الاطباء). تشویش . (فرهنگ فارسی معین ). || توقف . (ناظم الاطباء). تأمل . (فرهنگ فارسی معین ). || بصیرت .
دل نگرانلغتنامه دهخدادل نگران . [ دِ ن ِ گ َ ] (ص مرکب ) مضطرب پریشان حواس . که ترسد و نداند چون شود از نیک و بد. (یادداشت مرحوم دهخدا). چشم براه .منتظر. (ناظم الاطباء). مشوش سخت منتظر : کشته ٔ غمزه ٔ خود را به زیارت دریاب زآنکه بیچاره همان دل نگرانست که بود. <
شنگرانلغتنامه دهخداشنگران . [ ] (اِ) اسم فارسی سن است که ذراریح باشد. (فهرست مخزن الادویه ). کاغنو. کاغنه . دارساس . از آفتهای غله است . (از ناظم الاطباء).
کلنگرانلغتنامه دهخداکلنگران . [ ک ُ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان لفمجان است که در بخش مرکزی شهرستان لاهیجان واقع است و 138 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کمانگرانلغتنامه دهخداکمانگران . [ ک َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان قلقل رود است که در شهرستان تویسرکان واقع است و 191 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کنگرانلغتنامه دهخداکنگران . [ ک َ گ َ ] (اِ) جغد و بوم . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). و رجوع به کُنگُر شود. || غله ای که دوسر نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).