خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نگه چرانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نگه چرانی
لغتنامه دهخدا
نگه چرانی . [ ن ِ گ َه ْ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) نگه چراندن . عمل نگه چران . و رجوع به نگاه چرانی و چشم چرانی شود.
-
واژههای مشابه
-
نگه دارنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹نگاهدارنده› negahdārande حفظکننده.
-
نگه داشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹نگاهداشت› negahdāšt نگاهداری؛ محافظت.
-
نگه داشتن
لغتنامه دهخدا
نگه داشتن . [ ن ِ گ َه ْ ت َ ] (مص مرکب ) نگاه داشتن . حفظ کردن . حراست کردن . صیانت کردن . احتفاظ. محافظت کردن : تو مر بیژن خرد را در کناربپرور نگه دارش از روزگار. فردوسی .به پیروزی شهریار بزرگ من ایران نگه دارم از چنگ گرگ . فردوسی .به جنگ برادر مکن...
-
نگه کردن
لغتنامه دهخدا
نگه کردن . [ ن ِ گ َه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نگاه کردن . نظر کردن . نگریستن : به آهن نگه کن که بُرّید سنگ نرست آهن از سنگ بی آذرنگ . بوشکور.به خارپشت نگه کن که از درشتی موی به پوست او نکند طمْع پوستین پیرای . کسائی .خوب اگر سوی ما نگه نکندگو مکن شو که...
-
نگه انداز
لغتنامه دهخدا
نگه انداز. [ ن ِ گ َه ْاَ ] (اِ مرکب ) عبارت است از آن قدر مسافت که نگاه تا به منتهای آن تواند رسید. (آنندراج ) : من و نظاره ٔ خشتی که از بیگانه خوئی هادر آغوش است و دور از یک نگه انداز می آید.بیدل (از آنندراج ).
-
نگه چران
لغتنامه دهخدا
نگه چران . [ ن ِ گ َه ْ چ َ / چ ِ ] (نف مرکب ) نگاه چران . رجوع به نگاه چران و چشم چران شود.
-
نگه دار
لغتنامه دهخدا
نگه دار. [ ن ِ گ َه ْ] (نف مرکب ) نگاهبان . (آنندراج ). حافظ. حامی . (ناظم الاطباء). نگاه دارنده . نگاه دار. (فرهنگ فارسی معین ).حفیظ. پاسدار. محافظ. پشتیبان . گوشدار : لاد را بر بنای محکم نه که نگه دار لاد بن لاد است . فرالاوی .تو ایدر شب و روز بیدا...
-
نگه دارلو
لغتنامه دهخدا
نگه دارلو. [ ن ِ گ َه ْ ] (اِخ ) نام طایفه ای است از ایل قشقائی . رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 85 شود.
-
نگه دارنده
لغتنامه دهخدا
نگه دارنده . [ ن ِ گ َه ْ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) حافظ. مستحفظ. (ناظم الاطباء). نگاه دارنده .نگاه دار. نگه دار. رجوع به نگاه دار شود : نگه دارنده ٔ بالا و پستی گوا بر هستی او جمله هستی .نظامی .
-
نگه داره
لغتنامه دهخدا
نگه داره . [ ن ِ گ َه ْ رَ / رِ ] (نف مرکب ) مخفف نگاه دارنده و نگه دارنده . (برهان قاطع) (آنندراج ). حافظ. مستحفظ. (ناظم الاطباء). به این معنی نگه دار مستعمل است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
-
نگه داری
لغتنامه دهخدا
نگه داری . [ ن ِ گ َه ْ ] (حامص مرکب ) محافظت . (ناظم الاطباء). حفظ. نگاه داری . پاسداری : سپه را نگه داری شهریاربه از جنگ در حلقه ٔ کارزار. سعدی .- نگه داری کردن ؛ نگاه داشتن . حفظ و حراست کردن . سرپرستی و مواظبت کردن .
-
نگه داشت
لغتنامه دهخدا
نگه داشت . [ ن ِگ َه ْ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) نگاه داشت . حفظ. حراست . صون . صیانت . وقایه . اسم است از نگه داشتن . (یادداشت مؤلف ). نگه داری . مواظبت . مراقبت : تا مادرتان گفت که من بچه بزادم از بهر شما من به نگه داشت فتادم . منوچهری .هرگاه ...
-
نگه داشتنی
لغتنامه دهخدا
نگه داشتنی . [ ن ِ گ َه ْ ت َ ] (ص لیاقت ) لایق حفظ و حراست و نگه داری . که بایدش نگه داشت و رعایت کرد. که قابل توجه و درخور اعتناست . مغتنم : بگذاشتنی است هرچه در عالم هست الا فرصت که آن نگه داشتنی است .سعدی .