نیزه کشلغتنامه دهخدانیزه کش . [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) نیزه بردار. نیزه دار. حامل نیزه : حلقه ربای ماه نو نیزه ٔ توست لاجرم نیزه کشت فلک سزد زآن
تهوع صبحگاهیmorning sickness, nausea gravidarumواژههای مصوب فرهنگستاناحساس تهوع و استفراغ در هنگام برخاستن از خواب، بهویژه در ماههای اول بارداری
نیزه بردارلغتنامه دهخدانیزه بردار. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ب َ ] (نف مرکب ) کسی که نیزه برمی دارد و دارای نیزه است . (ناظم الاطباء). حامل نیزه . که نیزه ٔ پهلوان را در جنگ حمل کند و هنگام ضرورت به دست او دهد. اسلحه دار. نیزه کش <span c
منیژهلغتنامه دهخدامنیژه . [ م َ ژَ / ژِ ] (اِخ ) یا منیجه که نام دختر افراسیاب باشد و بیژن پسر گیو به او عاشق بود. (برهان ) (جهانگیری ) (غیاث ). دختر افراسیاب . (فرهنگ رشیدی ). نام دختر افراسیاب که بیژن پسر گیو بر او عاشق شد و منیژه او را به خانه ٔ خود برد و ا
افراسیابلغتنامه دهخداافراسیاب . [ اَ ] (اِخ ) نام پادشاه ترکستان است . (برهان ) (هفت قلزم ). پادشاهی عظیم الشأن از پادشاهان توران که بغایت شجاع و بهادر بود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پادشاه ترکستان زمین که بعد کشتن نوذر پادشاه ایران زمین ، دوازده سال در ولایت ایران پادشاهی کرد و پس طهماسب ، شاه
نیزهلغتنامه دهخدانیزه . [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (اِ) حربه ٔ معروف که به عربی آن را رمح و سنان گویند. (انجمن آرا). رمح . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). قناة. (منتهی الارب ) (دستورالاخوان ). طراد. مخرص .خرص . لیطة. (از منتهی الارب ).
نیزهلغتنامه دهخدانیزه . [ زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد. در 60هزارگزی شمال شرقی مشهد و جنوب جاده ٔ مشهد به تبادکان ، در جلگه ٔ معتدل هوایی واقع است و 401 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصول
نیزهلغتنامه دهخدانیزه . [ ن َ زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نعلین بخش سردشت شهرستان مهاباد. در 32هزارگزی شمال سردشت و 16هزارگزی شمال غربی جاده ٔ سردشت به مهاباد، ودر منطقه ٔ کوهستانی و جنگلی معتدل هوایی واقع است و<span class=
نیزهفرهنگ فارسی عمیدنی یا چوب دراز و سخت که بر سر آن آهن نوکتیز نصب کنند.⟨ نیزۀ آتشین: [قدیمی، مجاز] شعاع آفتاب.⟨ نیزۀ خطی: [قدیمی] نیزۀ راست و بلندی که از محلی در بحرین به نام الخط میآوردهاند.
تازه کند جنیزهلغتنامه دهخداتازه کند جنیزه . [ زَ ک َ دِ ج ِ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان نازلوی بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه است که در 16هزارگزی باختری ارومیه و 7500گزی باختر شوسه ٔ ارومیه بسلماس واقعاست . جلگه ، معتدل ، سالم است و <span cla
دارنیزهلغتنامه دهخدادارنیزه . [ ن َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) درختی است در هندوستان : کوهی است بر او خیزران و دارنیزه و پلپل و جوز هندی بسیار خیزد (حدود العالم ، ذیل شرح شهر ملی . و نیز ذیل صمور، سندان ، کنبایه و اورشفین ). چون در جای دیگر کتا
جینیزهلغتنامه دهخداجینیزه . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان نازلوی بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه . سکنه 205 تن . آب آن از نازلوچای و محصول آن غلات ، توتون ، چغندر، حبوبات ، کشمش و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جوراب بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ای