نیش زنلغتنامه دهخدانیش زن . [ زَ ] (نف مرکب ) آنکه نیش می زند. (ناظم الاطباء). گزنده : قطربوس ؛ کژدم سخت نیش زن . (منتهی الارب ). || آزاردهنده . درشت و ناهموار : این چنین اسبی تواند برد بیرون مر مرااز چنین وادی بقاعی سنگناگ و نیش زن .منوچهری
نَشْ یا نِشْگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی نِمیْ ، نداشتن ، برای منفی کردن برخی افعال در گویش گنابادی به کار میرود.
نیش زنیلغتنامه دهخدانیش زنی . [ زَ ] (حامص مرکب ) برانگیختن نزاع و خصومت . (ناظم الاطباء). عمل نیش زن . رجوع به نیش زن شود.
سهمناکفرهنگ فارسی عمیدترسدار؛ ترسناک؛ هولناک: ◻︎ این چنین اسبی تواند برد بیرون مرمرا / از چنین وادی، ز قاعی سهمناک و نیشزن (منوچهری: ۸۳).
سنگناکلغتنامه دهخداسنگناک . [ س َ ] (ص مرکب ) زمینی که دارای سنگ باشد. (ناظم الاطباء) : این چنین اسبی تواند برد بیرون مر مرااز چنین وادی به قاعی سنگناک و نیش زن .منوچهری .
قطربوسلغتنامه دهخداقطربوس . [ ق َ رَ / ق ِ رَ ] (ع ص ) کژدم سخت نیش زن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شتر شتاب رو، و یا استوار و توانا. (منتهی الارب ). الناقة السریعة، و قیل الشدیدة. (اقرب الموارد).
نیشلغتنامه دهخدانیش . (اِ) مبضغ. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). افزاری بود به صورت نیش که بدان رگ گشایند. (انجمن آرا). نیشتر. نشتر. تیغ. مفصد. مشرط. (یادداشت مؤلف ) : گفت فردانیش آرم پیش توخود بیاهنجم ستیم از ریش تو. رودکی .گرت بهره نوش
نیشفرهنگ فارسی عمید۱. نوک هرچیز نوکتیز، مانندِ سوزن، خنجر، و نشتر.۲. (زیستشناسی) عضوی از بدن حشرات گزنده از قبیل عقرب، زنبور، و مار که زهر خود را بهوسیلۀ آن داخل بدن انسان میکنند.۳. (زیستشناسی) چهار دندان نوکتیز جلوی دهان انسان، دو در بالا و دو در پایین؛ انیاب.۴. [عامیانه] دهان.۵. [مجاز]
حانیشلغتنامه دهخداحانیش . (اِخ ) (مذکور در اشعیا 30:4) گمان میرود که یکی از شهرهای خالصه ٔ شاهی بوده که در جنوب تحفنیس واقع بوده . رجوع به تحفنیس شود. (قاموس کتاب مقدس ).
سرنیشلغتنامه دهخداسرنیش . [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 311 تن سکنه است . آب آن از قنات . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
فغانیشلغتنامه دهخدافغانیش . [ ف ُ ] (اِخ ) نام پادشاه هیاطله . (فرهنگ ولف ). فردوسی او را از پهلوانان چغانی شمرده است : چغانی گوی بود فرخ نژادجوان و جهانجوی و با بخش و دادخردمند و نامش فغانیش بودکه با گنج و با لشکر و خویش بود.فردوسی
کنانیشلغتنامه دهخداکنانیش . [ ک َ ] (ع اِ) ج ِ کناش . (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : واریباسیوس صاحب الکنانیش طبیب بلیان الملک . (عیون الانباء ج 1 ص 103 از یادداشت ایضاً). رجوع به کناش شود.