نیقلغتنامه دهخدانیق . [ ن َی ْ ی ِ ] (ع ص ) رجل نیق ؛ مرد خوش طعام و خوش لباس . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ذونیقة. (متن اللغة).
نیقلغتنامه دهخدانیق . [ ن َ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دودانگه ٔ بخش هوراند شهرستان اهر. در 3هزارگزی جنوب هوراند و 21500گزی راه اهر به کلیبر و در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 639</sp
نیقلغتنامه دهخدانیق . (ع مص ) به شگفتی آوردن . در شگفت آوردن . انیاق . (از اقرب الموارد). رجوع به انیاق شود. || (اِ) بالای کوه . (مهذب الاسماء). بلندترین جای از کوه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). ج ، نیاق . انیاق . نیوق .
نق نقلغتنامه دهخدانق نق . [ ن ِ ن ِ ] (اِ صوت ) حکایت صوت طفلی بهانه جو. نام آواز طفل که چیزی را طلبد آهسته و پیوسته ، با آوازی چون گریان . (یادداشت مؤلف ). نغ نغ.
نیک نیکلغتنامه دهخدانیک نیک . (ق مرکب ) به خوبی . کاملاً. به کلی . یک باره : جان دریغم نیست از عیسی ولیک واقفم بر علم دینش نیک نیک . مولوی .گفت نادر چیز می خواهی ولیک غافل از حکم خدایی نیک نیک . مولوی .<b
نیقةلغتنامه دهخدانیقة. [ ق َ ] (ع اِمص ) آراستگی و افزونی در کار و لباس و طعام و خورش . (منتهی الارب ). اسم است از تنوق . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). رجوع به تنوق شود. || خرقاء ذات نیقة؛ در حق جاهلی گویند که با وجود نادانی و جهل دعوی معرفت و دانست نماید. (منتهی الارب )، نادانی که دعوی ف
ترکی نیقولالغتنامه دهخداترکی نیقولا. [ ت ُ ] (اِخ ) یا «ترک نیقولا » (1763 م - 1838 م ) نیقولا الترک بن یوسف اسطنبولی یا نیقولابن یوسف الترک یا نقولا الترکی . پدر وی از قسطنطنیه بود سپس در دیرالقمر سکونت جست نیقولا به ادبیات علاقه ٔ
نیاقلغتنامه دهخدانیاق . (ع اِ) جمع ناقه است . رجوع به ناقه شود. || جمع نیق است . رجوع به نیق شود. || (مص ) مصدر غیرقیاسی از انیاق . (از منتهی الارب ). در شگفت انداختن کسی را. نیق . انیاق . (از ناظم الاطباء). رجوع به نیق شود.
انیاقلغتنامه دهخداانیاق . [ اَن ْ ] (ع اِ) ج ِ نیق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بلندترین جای از کوه . (آنندراج ). رجوع به نیق شود.
حوریدرقواژهنامه آزادروستای حوریدرق از توابع شهرستان هوراند بخش مرکزی و از روستا های دهستان دیکله می باشد . این روستا در 20 کیلومتری شهر هوراند 5 کیلومتری روستای مجید آباد و 40 کیلوتری شهر اهر قرار دارد . یک روستای کوهستانی از سلسله کوههای دامنه هشته سر . از شمال با روستاهای نیق و محمد اباد و از شرق با خداقلو و از شرق ب
نیقةلغتنامه دهخدانیقة. [ ق َ ] (ع اِمص ) آراستگی و افزونی در کار و لباس و طعام و خورش . (منتهی الارب ). اسم است از تنوق . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). رجوع به تنوق شود. || خرقاء ذات نیقة؛ در حق جاهلی گویند که با وجود نادانی و جهل دعوی معرفت و دانست نماید. (منتهی الارب )، نادانی که دعوی ف
دنیقلغتنامه دهخدادنیق . [ دَ ] (ع ص ) کسی که تنها خورد در روزو در شب در روشنی ماه تا مهمان او را نبیند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کسی که بر عیال خود تنگ گیرد. ج ، دُنُق . (ناظم الاطباء).
دوانیقلغتنامه دهخدادوانیق . [ دَ ] (معرب ، اِ) ج ِ دانَق . (یادداشت مؤلف ) (دهار). ج ِ دانق ، معرب دانگ . (یادداشت مؤلف ) : صاحب نظری دقیق در احتساب شعیرات و دوانیق ... (تاریخ جهانگشای جوینی ). الطینة ستة عشر ما شجة و الماشجة اربع دوانیق ذهب و صرف ذهبهم علی نصف دینار ا
خوانیقلغتنامه دهخداخوانیق . [ خ َ ] (ع اِ) ج ِ خانِقة، وآن قسمی درد و ورم گلو است ، و گویا جمع بمعنی مفرد خویش نیز مستعمل است . (یادداشت بخط مؤلف ) : و توفی سکمان بن ارتق بعلة الخوانیق فی طریق الفراةبین طرابلس و القدس . (وفیات الاعیان چ طهران ص <span class="hl" dir="ltr
خونیقلغتنامه دهخداخونیق . (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر، واقع در یک هزار و پانصدگزی جنوب اهر و یک هزارگزی شوسه ٔ تبریز به اهر. دارای 685 تن سکنه . آب آن از دو رشته چشمه و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir
حنیقلغتنامه دهخداحنیق . [ ح َ ] (ع ص ) حَنِق . بخشم آمده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شدیدالغیظ. (اقرب الموارد). خشمگین . خشمگن .