خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیل گر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نیل گر
/nilgar/
معنی
رنگرزی که چیزی را با نیل رنگ میکند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نیل گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [سنسکریت. فارسی] ‹نیلکار› [قدیمی] nilgar رنگرزی که چیزی را با نیل رنگ میکند.
-
نیل گر
لغتنامه دهخدا
نیل گر. [ گ َ] (ص مرکب ) نیل کار. کسی که با نیل رنگ می کند. (ناظم الاطباء). صباغ . رنگرز. (یادداشت مؤلف ) : نیلگر یاری وز غم بر من نیلگون کرده ای جهان یکسر.مسعودسعد.
-
واژههای مشابه
-
نيل
دیکشنری عربی به فارسی
دست يابي , نيل , حصول , اکتساب , رود نيل
-
دریای نیل
لغتنامه دهخدا
دریای نیل . [ دَرْ ی ِ ] (اِخ ) رود نیل ، و آن دو شعبه دارد، نیل ازرق (آبی ) و نیل ابیض (سفید) : بزد مهره بر کوهه ٔ ژنده پیل زمین جنب جنبان چودریای نیل . فردوسی .سپهدار قارن چو آشفته پیل زمین کرده از خون چو دریای نیل . فردوسی .که شاپور گرد است با زور...
-
خط نیل
لغتنامه دهخدا
خط نیل . [ خ َطْ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) الفی که از سیاهی برای دفع چشم زخم بروی اطفال کشند. (آنندراج ) : بهر چشم دشمنان نیل سیه تاب است الف دوستان بینند لیکن خط نیل شاهدان .ظهوری (از آنندراج ).
-
نیل فام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سنسکریت. فارسی] nilfām کبودرنگ؛ به رنگ نیل؛ نیلگون.
-
valley temple
معبد نیل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] هریک از معابد وداع کرانۀ نیل که برای به جا آوردن واپسین مناسک، پیش از بردن جسد فرعون به هِرم مورد استفاده قرار میگرفت
-
گوکچه نیل
لغتنامه دهخدا
گوکچه نیل . [ چ ِ ] (اِخ ) نام مغولی رودخانه ای در آذربایجان که آن را آب اهر نیز می گفته اند. (نزهة القلوب چ لیسترانج ص 222).
-
نیل آب
لغتنامه دهخدا
نیل آب . (اِ مرکب ) آب نیل . رجوع به نیلاب شود : چو گلنارگون کسوت آفتاب کبودی گرفت از خم نیل آب .نظامی .
-
نیل آباد
لغتنامه دهخدا
نیل آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان بابکن بخش تربت جام شهرستان مشهد. در 25هزارگزی جنوب شرقی تربت جام و در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و 286 تن سکنه دارد آبش ازقنات ، محصولش غلات ، پنبه ، زیره ٔ سبز و شغل اهالی زراعت و مالداری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایر...
-
نیل اندود
لغتنامه دهخدا
نیل اندود. [ اَ ] (ن مف مرکب ) لاجوردی . آسمانگون . کبود. به رنگ نیل تیره . (ناظم الاطباء). به نیل اندوده .
-
نیل داغ
لغتنامه دهخدا
نیل داغ . (اِ مرکب ) سیاهی داغ . (آنندراج ). سیاهی جای داغ کرده . (ناظم الاطباء) : دردمند آن به که سوزد داغ را بالای داغ بی زمین نیل داغم لاله کاری مشکل است .سراج (از آنندراج ).
-
نیل رنگ
لغتنامه دهخدا
نیل رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) ادکن . (یادداشت مؤلف ). نیل فام . کبود نیلی : هوا شد سیاه و زمین نیل رنگ دلیران لشکر به سان پلنگ . فردوسی .بپوشید سهراب خفتان جنگ نشست از بر چرمه ٔ نیل رنگ . فردوسی .از چرخ نیل رنگ چه نالد حسود تواز سیر کلک تو شد در ناله و...
-
نیل فام
لغتنامه دهخدا
نیل فام . (ص مرکب ) نیل رنگ . کبود. به رنگ نیل : آمد هلال روزه و بنمود روی خویش مانند نعل زرین از چرخ نیل فام .سوزنی .