لغتنامه دهخدا
جامد. [ م ِ ] (ع ص ) از جَمدو جُمود. ایستاده . خشک شده از خون و جز آن . (از اقرب الموارد). فسرده و منجمد شده . (آنندراج ). افسرده . (دهار). بسته . مقابل مایع. ضدسائل . مقابل گشاده . مقابل روان . ناروان . خشک . بی آب . سخت . غلیظ. یخ بسته . سخت شده . کلجیده . زفت . بسته شده ای