نیمه کارلغتنامه دهخدانیمه کار. [ م َ / م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار. در 18هزارگزی شرق حسن آباد سوگند و 2هزارگزی رودخانه ٔ قزل اوزن و در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و <
نیمه کارلغتنامه دهخدانیمه کار. [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه . در 41هزارگزی جنوب شرقی ده شیخ ، 5هزارگزی قلعه ٔ میرآباد، و در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و یکصد تن سکنه دارد. آبش از چشمه
نیمه کارلغتنامه دهخدانیمه کار. [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که در 7هزارگزی جنوب ده شیخ ، کنار رودخانه ٔ گردی قاسمان و در منطقه ٔ کوهستانی گرمسیری واقع است و 200 تن سکنه دارد. آبش از گردی ق
نیمه کارلغتنامه دهخدانیمه کار. [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خمیر بخش مرکزی شهرستان بندرعباس .در 54هزارگزی غرب بندرعباس و 4هزارگزی راه فرعی خمیر به بندرعباس در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و دارای 548</sp
نامنماname tag, name tapeواژههای مصوب فرهنگستاننوار کوچک یا برچسبی که بر روی لباس نظامی نصب میشود و نشاندهندة نام و نشان پایور است
نمچهلغتنامه دهخدانمچه . [ ن َ چ َ / چ ِ ] (اِخ ) در اصطلاح عثمانیان ، آلمان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نمسه شود. || اطریش . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نمسه شود.
نمهلغتنامه دهخدانمه . [ ن َ م َه ْ ] (ع اِمص ) سرگشتگی مانندی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حالتی شبیه به حیرت و سرگشتگی . (ناظم الاطباء). شبه حیرت . (اقرب الموارد) (از المنجد). || (مص ) دچار شبه حیرت شدن : نمه نمهاً؛ کان به نمه ، ای شبه الحیرة، فهو نامه و نَمِه ْ. (از المنجد) (از اقرب ال
نمهلغتنامه دهخدانمه . [ ن َ م ِه ْ ] (ع ص ) نامه . آنکه به شبه حیرت دچار است . (اقرب الموارد)(از متن اللغة) (از المنجد). رجوع به نَمَه ْ شود.
نیمه کارهلغتنامه دهخدانیمه کاره . [ م َ / م ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) هرکاری که تمام نشده و نیمه ٔ آن باقی مانده باشد. (ناظم الاطباء). نیم کاره . ناقص . ناتمام . به اتمام نرسیده .- نیمه کاره گذاشتن ؛ به پا
افشهلغتنامه دهخداافشه . [ اَ ش َ / ش ِ ] (اِ) بمعنی بلغور باشد و آن غله ایست که در آسیا آن را خورد کنند و بشکنند چنانکه آرد نشود. (انجمن آراء ناصری ) (آنندراج ) (برهان ). گندم نیمه کار در آسیاب که هنوز بحال آردی نیامده است و بلغور را هم گویند. (فرهنگ شعوری )
نیم کارهلغتنامه دهخدانیم کاره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) مزدور. (آنندراج ) (برهان قاطع). نیم کار. (آنندراج ). ظاهراً نیمه کاره به معنی آنکه با نیمه ٔ آجر کار کند. فعله . (فرهنگ نظام ) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || شاگرد. (برهان قاطع). رجوع به نیم کار شود. || ناتم
نیمهلغتنامه دهخدانیمه . [ م َ / م ِ ] (اِ) نصف . (غیاث اللغات ). نصف هر چیزی . (برهان قاطع)(از رشیدی ). شق . شطر. (یادداشت مؤلف ) : سنجد چیلان به دو نیمه شده سرمه به نقطه بر یک یک زده . رودکی .ز ش
نیمهفرهنگ فارسی معین(مِ) (اِ.) 1 - نصف هر چیز. 2 - پارچه ای که به وسیلة آن روی خود را پوشند، برقع . 3 - نصف آجر یا خشت .
چاه نیمهلغتنامه دهخداچاه نیمه . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فاروئی بخش شیب آب شهرستان زابل که در 21 هزارگزی خاور سکوهه ، نزدیک مرز افغانستان واقع شده . جلگه و معتدل است و 90 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ هیرمند، محصولش غلات
شنیمهلغتنامه دهخداشنیمه . [ ش َ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. سکنه ٔ آن 125 تن . آب از چاه . محصول آن غلات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
دونیمهلغتنامه دهخدادونیمه . [ دُ م َ / م ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دو نیم . دو نصف . به دو نصف تقسیم شده (یادداشت مؤلف ) : هر آن که چون قلمت سر به حکم برننهددو نیمه باد سرش تا به سینه همچو قلم . سعدی .<br
کدونیمهلغتنامه دهخداکدونیمه . [ ک َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) قِنَینه بود. (فرهنگ اسدی ). کوزه و ظرف شرابخواری را گویند. (برهان ) (آنندراج ) : لعل می را ز سرخ خم برکش در کدونیمه کن به پیش من آر.رودکی (از فرهنگ ا
نیمهلغتنامه دهخدانیمه . [ م َ / م ِ ] (اِ) نصف . (غیاث اللغات ). نصف هر چیزی . (برهان قاطع)(از رشیدی ). شق . شطر. (یادداشت مؤلف ) : سنجد چیلان به دو نیمه شده سرمه به نقطه بر یک یک زده . رودکی .ز ش