خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیمسایه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
penumbra
نیمسایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک- اپتیک، نجوم] [فیزیک- اپتیک] قسمتی از سایه که فقط با بخشی از چشمۀ نور روشن شده است [نجوم] 1. ناحیهای که در هنگام گرفت در تاریکی جزئی اطراف سایه است 2. ناحیهای از هر لکۀ خورشیدی که تیرگی کمتری دارد و ناحیۀ تیرۀ مرکزی را احاطه کرده است
-
واژههای مشابه
-
نیم سایه
دیکشنری فارسی به انگلیسی
penumbra
-
سایه
فرهنگ نامها
(تلفظ: sāye) (در فیزیک) تاریکی نسبی که به سبب جلوگیری تابش مستقیم نور در سطح یا فضا ایجاد میشود در مقابلِ روشن ؛ (به مجاز) ، توجه ، عنایت ، پناه ، حمایت ؛ (در قدیم) (به مجاز) حشمت و بزرگی .
-
سایه
واژگان مترادف و متضاد
۱. شبح، ظل، نسار، نش ۲. پناه، حمایت ۳. توجه، عنایت ۴. اثر، تاثیر، نتیجه ۵. نفوذ ۶. حشمت، بزرگی، جلال ۷. غیرواقعی، صوری ۸. وهمی، موهوم ۹. نقاطتیرهتر (در نقاشی)
-
سایه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sāyak] (فیزیک) sāye سیاهی جسم انسان یا هر جسم دیگر که در برابر آفتاب یا روشنایی چراغ بر روی زمین یا بر چیز دیگر بیفتد.۲. [مجاز] توجه؛ عنایت.〈 سایه افکندن: (مصدر لازم) سایه انداختن کسی یا چیزی بر کسی یا بر چیز دیگر: ◻︎ پدرمرده را ...
-
سایه
لغتنامه دهخدا
سایه . [ ی َ ] (اِخ ) دهی است بمکه . (منتهی الارب ).
-
سایه
لغتنامه دهخدا
سایه . [ ی َ ] (اِخ ) نام وادیی است در حدود حجاز و گفته شده وادیی است ازمدینه که شامل قراء زیادی است که در آنجا نخل و موزو انار و انگور فراوان بدست آید. (معجم البلدان ).
-
سایه
لغتنامه دهخدا
سایه . [ ی َ ] (اِخ ) وادیی است میان حرمین . (منتهی الارب ).
-
سایه
لغتنامه دهخدا
سایه .[ ی َ / ی ِ ] (اِ) پهلوی «سایک « » تاوادیا 165» و «آسیا» «مناس 268»، هندی باستان «چهایا» (سایه )، کردی «سه » و «سی » بلوچی «سایگ » و «سایی » ، وخی عاریتی و دخیل «سایه » ، سریکلی «سویا» ، گیلکی «سایه » . ظل . تاریکی که حاصل میشود از وقوع جسم کثی...
-
سایه
فرهنگ فارسی معین
(یَیا یِ) [ په . ] (اِ.) 1 - محیط تاریکی که در اثر قرار گرفتن جسم تیره در برابر نور ایجاد می شود. 2 - پناه ، حمایت . 3 - شبح . ؛~ کسی را با تیر زدن کنایه از: سخت با او دشمن بودن . ؛زیر ~ کسی بودن مورد حمایت و توجه او بودن .
-
سایه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: sâya طاری: sâya طامه ای: sâya طرقی: sâya کشه ای: sâya نطنزی: sâya
-
سایه
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ghost, phantom, shade, shadow, shady, umbra, umbrage, umbrella
-
سایه
دیکشنری فارسی به عربی
شمسية , ظل
-
سایه
واژهنامه آزاد
تخلص شاعر بزرگ معاصر استاد هوشنگ ابتهاج می باشد