خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیمسایه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سایه
فرهنگ فارسی معین
(یَیا یِ) [ په . ] (اِ.) 1 - محیط تاریکی که در اثر قرار گرفتن جسم تیره در برابر نور ایجاد می شود. 2 - پناه ، حمایت . 3 - شبح . ؛~ کسی را با تیر زدن کنایه از: سخت با او دشمن بودن . ؛زیر ~ کسی بودن مورد حمایت و توجه او بودن .
-
نیم
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) نصف ، یک دوُم از چیزی .
-
سایه خشک
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خُ) (ص مر.) تنبل .
-
سایه روشن
فرهنگ فارسی معین
( ~. رُ شَ) (اِمر.) 1 - تاریکی ، روشنی . 2 - فضایی که بخش هایی از آن تیره یا تاریک و بخش های دیگرش روشن است . 3 - خط ها و سایه هایی که برآمدگی ها و فرورفتگی های اشیاء و چگونگی تابش نور بر آن ها را در یک تصویر نشان دهد (نقاشی ). 4 - زمانی که روشنایی ر...
-
سایه زده
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ دَ) (ص مف .) جن زده .
-
سایه شکن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ش کَ)(ص فا.) روشن کننده .
-
سایه گرفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گِ رِ تَ)(مص ل .) پناه بردن .
-
سایه آمیز
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص .) مجازاً، ناخالص .
-
سایه افکندن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . اَ کَ دَ) (مص ل .) حمایت کردن .
-
سایه پوش
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) سایبان .
-
سبک سایه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . یَ یا یِ) (ص مر.) کنایه از: زودگذر.
-
گران سایه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . یِ) (ص مر.) کنایه از: شخص عالی مق ام .
-
نیم بسمل
فرهنگ فارسی معین
(بِ مِ) (ص مر.) نیم کشته ، حیوانی که هنو ز جان داشته باشد.
-
نیم ته
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (ص مر.) = نیم تاه : تقسیم شده به دو بخش ، نصف شده .
-
نیم آستین
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) نوعی قبا که آستین های آن تا آرنج می رسد و آن را از پارچه های زری می سازند و روی لباس های دیگر پوشند.