نیوشالغتنامه دهخدانیوشا. (نف ) شنوا. شنونده و فهم کننده و یادگیرنده . (برهان قاطع). درک کننده . (ناظم الاطباء). گوش دهنده . نغوشا. (فرهنگ لغات شاهنامه ). نغوشاک . (فرهنگ فارسی معین ) : به هر کار کوشا بباید بدن بدانش نیوشا بباید شدن . فردوسی
تهوع صبحگاهیmorning sickness, nausea gravidarumواژههای مصوب فرهنگستاناحساس تهوع و استفراغ در هنگام برخاستن از خواب، بهویژه در ماههای اول بارداری
نوشالغتنامه دهخدانوشا. (اِخ ) دهی است از دهستان دوهزار شهرستان تنکابن ، در 55 هزارگزی جنوب غربی تنکابن ، در منطقه ای کوهستانی و سردسیر واقع است . دهی است ییلاقی ودر تابستان در حدود 800 تن سکنه دارد. شغل عمده ٔ مردمش گله داری
نویسالغتنامه دهخدانویسا. [ ن ِ ] (نف ) نویسنده . آنکه داند و تواند نوشت . که نویسد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به نانویسا و نیز رجوع به نویسائی شود.
نیوشانلغتنامه دهخدانیوشان . (نف ، ق ) شنونده . (از رشیدی ). شنوا. (انجمن آرا). در حال نیوشیدن . (یادداشت مؤلف ).
نوشافرهنگ نامها(تلفظ: nušā) (نوش + ا (پسوند با معنی فاعلی)) ، نیوشا ، شنوا ، شنونده ؛ (به مجاز) یادگیرنده و آموزنده ؛ شیرین ، زندگی .
نیوشانلغتنامه دهخدانیوشان . (نف ، ق ) شنونده . (از رشیدی ). شنوا. (انجمن آرا). در حال نیوشیدن . (یادداشت مؤلف ).