نیکوقریحگیلغتنامه دهخدانیکوقریحگی . [ ق َ ح َ / ح ِ ] (حامص مرکب ) نیکوقریحه بودن . (یادداشت مؤلف ). خوش ذوقی .
نکوکاریلغتنامه دهخدانکوکاری . [ ن ِ ](حامص مرکب ) نیکوکاری . حسن عمل . (یادداشت مؤلف ). خیر. خیررسانی . کار نیک کردن . عمل نکوکار : یکی راه بی باکی و پربدی دگر ره نکوکاری و بخردی . فردوسی .دل مردم به نکو کار توان برد ز راه بر نکو
نیکوکاریلغتنامه دهخدانیکوکاری . (حامص مرکب ) لطف . کرم . احسان . برّ.(السامی ). خوبی . مبرت . (یادداشت مؤلف ). خیر. کار خیر کردن . دستگیری : هرکه اخبار گذشتگان را بخواند... بتواند دانست که نیکوکاری چیست ... و چیست که از مردم یادگار ماند. (تاریخ بیهقی ). تا بدان حد که سلاط