نق نقلغتنامه دهخدانق نق . [ ن ِ ن ِ ] (اِ صوت ) حکایت صوت طفلی بهانه جو. نام آواز طفل که چیزی را طلبد آهسته و پیوسته ، با آوازی چون گریان . (یادداشت مؤلف ). نغ نغ.
نیک نیکلغتنامه دهخدانیک نیک . (ق مرکب ) به خوبی . کاملاً. به کلی . یک باره : جان دریغم نیست از عیسی ولیک واقفم بر علم دینش نیک نیک . مولوی .گفت نادر چیز می خواهی ولیک غافل از حکم خدایی نیک نیک . مولوی .<b
نیک خلقتلغتنامه دهخدانیک خلقت . [ خ ِ ق َ ] (ص مرکب ) معصوب الخلق . (از منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف ).
نیک خولغتنامه دهخدانیک خو. (ص مرکب ) خوش طبع. بامروت . نرم دل . خوش نفس . خوش ذات . خوش اخلاق . (ناظم الاطباء). نیک خوی . خوش خوی . خوش رفتار. نیکوطینت . نیک خلق . مهربان : خردمند گفتا به شاه زمین که ای نیک خو شاه باآفرین . دقیقی .دل
شیملغتنامه دهخداشیم . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ شیمة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (دهار) (اقرب الموارد). خلقها. (مقدمه ٔ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3). خویهای نیک . (دهار). عادتها و خویها، و ج ِ شیمه است . (غیاث ). ج ِ شیمه ، به این معنی خویهای و خصلتها:
باعلغتنامه دهخداباع . (ع اِ) اَرَش . رَش . اندازه ٔ گشادن هر دو دست . (اقرب الموارد). ج ، اَبواع و بیعان و باعات . (از اقرب الموارد). بوع . (اقرب الموارد). مقدار دراز کردن هر دو دست . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مقدار کشش هر دو دست ، و آنمقداری باشد معین از سر انگشت میانه ٔ یکدست تا سرانگشت م
خولغتنامه دهخداخو. (اِ) خصلت . (بحر الجواهر). سجیه . (منتهی الارب ). سرشت . طبیعت . نهاد. طبع. مزاج . (از برهان قاطع)(از ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : ملول مردم کالوس و بی محل باشندمکن نگارا این خو وطبع را بگذار. ابوالمؤید بلخی .
نیکلغتنامه دهخدانیک . (ص ) خوب . (انجمن آرا) (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). خوش . (ناظم الاطباء). مقابل بد. (آنندراج ). هژیر. (فرهنگ فارسی معین ). نیکو. (آنندراج ). جیّد. نغز.حسن . (یادداشت مؤلف ). مطلوب . پسندیده : بنگه از آن گزیده ام این کازه کم عیش نیک و دخ
نیکلغتنامه دهخدانیک . [ ن َ ] (ع مص ) گاییدن زن را. (از منتهی الارب ). جماع کردن . (زوزنی ) (از غیاث اللغات ). صحبت . (از نصاب ). مباضعت . وطی . مواقعه . مجامعت . مباشرت . (یادداشت مؤلف ).
نیکفرهنگ فارسی عمید۱. خوب؛ خوش.۲. (قید) بهخوبی.۳. (اسم، صفت) شخص نیکوکار.۴. (قید) [قدیمی] بسیار.۵. (قید) [قدیمی] کاملاً.۶. [قدیمی] سودمند.
درانیکلغتنامه دهخدادرانیک . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ دُرنوک . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). درانک . رجوع به درانک ، درنوک و درنیک شود.
درنیکلغتنامه دهخدادرنیک . [ دِ ] (ع اِ) نوعی از بساط و فرش . (ناظم الاطباء). گستردنی . (آنندراج ). آنچه از جامه و فرش که پرزدار باشد، و پشم شتر را بدان تشبیه کنند. (از اقرب الموارد). دِرنوک . ج ، دَرانِک ، دَرانیک . (اقرب الموارد). و رجوع به درنوک شود.
دره نیکلغتنامه دهخدادره نیک . [ دَ رِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بهمئی گرمسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . واقع در 38هزارگزی شمال باختری لک لک مرکز دهستان و 48 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ سلطان آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران
دمینیکلغتنامه دهخدادمینیک . [ دُ ] (اِخ ) یکی از آنتیلهای کوچک (هند غربی ) دارای 57000 تن سکنه که به زبان فرانسه تکلم میکنند. مرکز آن رزو با 12000 تن سکنه است . محصولات منطقه ٔ حاره را دارد.
راکونیکلغتنامه دهخداراکونیک . [ ک ُوْ ] (اِخ ) قصبه ای است در ایالت پراگ چکسلواکی و 50هزارمتری باختری پراگ و در کرانه ٔ رودی بهمین نام که بر طبق آمار سال 1930 م . جمعیت آن 11073 تن میباشد. این ق