هامعلغتنامه دهخداهامع. [ م ِ ] (ع ص ) سیال . روان . ج ، هوامع.- دمع هامع ؛ اشک روان . (ناظم الاطباء).- سحاب هامع ؛ ابر بارنده . (معجم متن اللغة).- کوز هامع ؛ کوزه ٔ آب تلاینده . (مهذب الاسماء).
حامهلغتنامه دهخداحامه . [ م َ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی آنرا یکی از بلاد افریقیه گفته که در اقلیم دوم و سوم واقع است . و در حاشیه نسخه ٔ بدل حمه و حمد و حمیه آمده است . رجوع به نزهةالقلوب مقاله ٔ 3 ص 246 شود. حامه و بلش در مالقه
حامةلغتنامه دهخداحامة. [ م َ ] (ع اِ) خاصه ٔ مرد از اهل و اولاد، و خویشان و قبیله . || شتران گُزیده . در احوال پرسی گویند: کیف الحامة و العامة.
حامیةلغتنامه دهخداحامیة. [ ی َ ] (اِخ ) (عین ...) چشمه ایست در بحر مغرب که آفتاب در وقت غروب پندارند که در آنجا فرومیرود. (آنندراج ).
حامیةلغتنامه دهخداحامیة. [ ی َ ] (اِخ ) ابن رباب . صلت دهّان از وی روایت کند، و او از سلمان فارسی روایت دارد. رجوع به المصاحف سجستانی ص 103 شود.