هبلغتنامه دهخداهب . [ هََ ب ب ] (ع مص ) بریدن چیزی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): هب السیف الشی ٔ هَبّاً؛ برید شمشیر آن چیز را و قطع کرد آن را. (ناظم الاطباء). || گردن گرفتن چیزی را. (منتهی الارب ). || بیدار کردن . (اقرب الموارد). هب زید عَمْراً من نومه ؛ زید عمرو را از خواب بیدار کرد.
هبلغتنامه دهخداهب . [ هَِ ] (فعل امر) به لغت زند و پازند امر بگذاشتن است یعنی بگذار. (برهان ) (آنندراج ). به لغت زند و پازند، کلمه ٔ امر یعنی بگذار. (ناظم الاطباء).
هبدیکشنری عربی به فارسیبخشيدن (به) , اعطا کردن(به) , دارا , چيزي راوقف کردن , وقف کردن , موهبت بخشيدن به
هبدیکشنری عربی به فارسیبر افروختن , به هيجان اوردن , داراي اماس کردن , ملتهب کردن , اتش گرفتن , عصباني و ناراحت کردن , متراکم کردن , مهر , عشق , محبت , معشوقه , دوست داشتن , عشق داشتن , عاشق بودن
فیلم بB movie, B feature, B pictureواژههای مصوب فرهنگستانفیلمهایی منطبق بر نظام تولید استودیویی که برای کسب سود بیشتر با بودجۀ کم در زمانی کوتاه و با موضوعات عامهپسند تولید میشوند
پساموج PP codaواژههای مصوب فرهنگستانآن بخش از موجهای P، ناشی از تبدیل موج P به S در میاناها یا بازتابهای چندباره یا پراکنش، که پس از موجهای اول ثبت میشوند
موج PP waveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موج لرزهای حجمی که در آن راستای ارتعاش ذرات با راستای انتشار آن یکی است
شیو pH تثبیتشدهimmobilized pH gradient, IPGواژههای مصوب فرهنگستاننوعی روش تمرکز همبار که در آن pH نواحی ژل از قبل تثبیت شده است
فشار آبایستاییبالاhigh hydrostatic pressure, HHPواژههای مصوب فرهنگستانفشار وارد بر مواد غذایی غوطهور در مایع برابر با چندصد مگاپاسکال
هبةلغتنامه دهخداهبة. [ هَِ ب َ ] (ع مص ، اِمص ) (از«وهَ ب ») بخشش و انعام . (ناظم الاطباء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). بخشیدن چیزی را. (منتهی الارب ). بخشیدن و دادن چیزی بلاعوض . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). التبرع تملیک العین بلاعوض . (تعریفات ). || دراصطلاح شرع اسلام : هی العقد المقتضی ل
هباعلغتنامه دهخداهباع . [ هَِ] (ع اِ) ج ِ هُبَع. شتر بچگانی که در آخر نتاج زاده باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به هبع شود.
هبلةلغتنامه دهخداهبلة. [ هَُ ل َ ] (ع اِ) بوسه . قبله . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). || (ص ) زن فرزند گم کرده . (معجم متن اللغة).
هبةلغتنامه دهخداهبة. [ هَِ ب َ ] (ع مص ، اِمص ) (از«وهَ ب ») بخشش و انعام . (ناظم الاطباء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). بخشیدن چیزی را. (منتهی الارب ). بخشیدن و دادن چیزی بلاعوض . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). التبرع تملیک العین بلاعوض . (تعریفات ). || دراصطلاح شرع اسلام : هی العقد المقتضی ل
هباعلغتنامه دهخداهباع . [ هَِ] (ع اِ) ج ِ هُبَع. شتر بچگانی که در آخر نتاج زاده باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به هبع شود.
هبلةلغتنامه دهخداهبلة. [ هَُ ل َ ] (ع اِ) بوسه . قبله . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). || (ص ) زن فرزند گم کرده . (معجم متن اللغة).
هببلغتنامه دهخداهبب . [ هَِ ب َ ] (ع ص ) ثوب هبب ؛ جامه ٔ پاره پاره . ابوزید گوید: «علی جناجنه من ثوبه هبب ». (از اقرب الموارد).
هبقلغتنامه دهخداهبق . [ هََ ب َ ] (ع اِ) گل دوروی . (بحر الجواهر). رجوع به دوروی (گل ...) شود. گیاهی است . (معجم متن اللغة). و رجوع به هِبِق ّ شود.
حجرالذهبلغتنامه دهخداحجرالذهب . [ ح َ ج َ رُذْ ذَ هََ ] (اِخ ) یاقوت گوید: محلة بدمشق اخبرنی به الحافظ ابوعبداﷲبن النجار عن زین الامناء ابی البرکات الحسن بن محمدبن الحسن بن عبداﷲبن عساکر. و قال الحافظ ابوالقاسم الدمشقی احمدبن یحیی من اهل حجر الذهب . روی عن اسماعیل بن ابراهیم . اظنه ابا معمر. و اب
حزم واهبلغتنامه دهخداحزم واهب . [ ح َ م ُ هَِ ] (اِخ ) نام موضعی . ابی خازم گوید : کانّها بعد عهد العاهدین بهابین الذنوب و حزمی واهب صحف .(معجم البلدان ).
حسن مذهبلغتنامه دهخداحسن مذهب . [ ح َ س َ ن ِ م ُ ذَهَْ هَِ ] (اِخ ) بغدادی . فرزند استاد قوام الدین بغدادی در فن مذهبی بی نظیر بود. صادقی کتابدار او را تحسین کرده و اخلاق بد او را نکوهش کرده است . (از مجمع الخواص ص 257).
تاریخ مذاهبلغتنامه دهخداتاریخ مذاهب . [ خ ِ م َ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تاریخی که از مذاهب مختلف بحث کند. رجوع به تاریخ ادیان شود.
غیاهبلغتنامه دهخداغیاهب . [ غ َ هَِ ] (ع اِ) ج ِ غَیهَب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غیهب شود.