مرکز هماهنگی جستوجو و نجاتrescue co-ordination centre, RCCواژههای مصوب فرهنگستانمرکزی در خشکی که عملیات جستوجو و نجات را در محدودهای معین مدیریت میکند
هماهنگکنندۀ جستوجو و نجاتco-ordinator surface search, CSSواژههای مصوب فرهنگستانشناوری، غیر از شناورهای نجات، که برای هماهنگی عملیات جستوجو و نجات در یک منطقۀ خاص انتخاب میشود
انبار با جوّ مهارشدهcontrolled atmosphere storage, CA 1واژههای مصوب فرهنگستانانبار مواد غذایی در محفظهای که فشار هوا و رطوبت آن دقیقاً مهار شده است
حجولغتنامه دهخداحجو. [ ح َ ج ْوْ] (ع مص ) لغت از اضداد است . اقامت گزیدن در جائی . استادن بجائی . || پاداش دادن . || غالب آمدن در فطانت و چیستان . || بخیلی کردن بچیزی . || بازداشتن . || حجوسرّ؛ نگاهداری راز. رازداری . || لازم گرفتن . || راندن : حجو ریح سفینه را؛ راندن او. || بگمان دعوای چیزی
پای کم آوردنلغتنامه دهخداپای کم آوردن . [ ک َ وَ دَ ] (مص مرکب ) عاجز شدن . کوتاهی کردن در کاری بمقابله ٔ کسی . (غیاث اللغات ) : من آن کسم که چو کردم به هجو گفتن رای هزار منجیک از پیش من کم آرد پای .سوزنی .
قریعالفرسلغتنامه دهخداقریعالفرس . [ ق َ عُل ْ ف َ رَ ] (اِخ ) شاعری است فارسی زبان که سوزنی در مطلع قصیده ٔ خود از او یاد کرده و گوید : من آن کسم که چو کردم به هجو گفتن رای هزار منجیک از پیش من کم آرد پای خجسته خواجه نجیبی خطیری و طیان قریع و عمعق وحکاک فرید
ذملغتنامه دهخداذم . [ ذَم م ] (ع مص ) نکوهیدن . (دهار) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). مذمَت . نکوهش . بدگوئی . بدگفتن . هجو گفتن کسی را.... قدح . تعییب . مقابل مَدح ، ستودن ، و آن گفتار یا کردار یا ترک هر دو باشد بنحوی که حاکی از پست ساختن مقام غیر یا انحطاط شأن و حیثیت دیگری شود. (کشاف اص
هجولغتنامه دهخداهجو. [ هََ ج ْوْ ] (ع مص ) نکوهیدن . (منتهی الارب ). شمردن معایب کسی . (اقرب الموارد). عیب کردن . (اقرب الموارد). || دشنام دادن کسی را به شعر. (منتهی الارب ). هجا. بد گفتن . (یادداشت به خط مؤلف ). شتم . (اقرب الموارد) : شاهنامه به نام اورها کن و هجو ا
هجولغتنامه دهخداهجو. [ هََ ج ْوْ ] (ع مص ) نکوهیدن . (منتهی الارب ). شمردن معایب کسی . (اقرب الموارد). عیب کردن . (اقرب الموارد). || دشنام دادن کسی را به شعر. (منتهی الارب ). هجا. بد گفتن . (یادداشت به خط مؤلف ). شتم . (اقرب الموارد) : شاهنامه به نام اورها کن و هجو ا
هجوفرهنگ فارسی معین(هَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .)بدگویی ، سرزنش . 2 - مذمت به شعر. 3 - (اِ.) حرف یا چیز بیهوده .
چاهجولغتنامه دهخداچاهجو. (اِ مرکب ) قلابی باشد که بدان چیزی که بچاه افتد برآرند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قلابی که بدان چیزی که در چاه افتد بیرون میاورند (فرهنگ نظام ). بمعنی چاهیوز است . (برهان ) (آنندراج ). چاهیوز نیز گویند. (ناظم الاطباء) : چاهجوئی ز س
کاهجولغتنامه دهخداکاهجو. (اِخ ) دهی است از بخش خوسف شهرستان بیرجند که دارای 75 تن سکنه ، آب آن قنات و محصول عمده اش غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
مهجولغتنامه دهخدامهجو. [ م َ ج ُوو ] (ع ص ) هجوکرده شده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : چار کس یابی که مهجو منندگر بجوئی از ثریا تا ثری .انوری .
هجولغتنامه دهخداهجو. [ هََ ج ْوْ ] (ع مص ) نکوهیدن . (منتهی الارب ). شمردن معایب کسی . (اقرب الموارد). عیب کردن . (اقرب الموارد). || دشنام دادن کسی را به شعر. (منتهی الارب ). هجا. بد گفتن . (یادداشت به خط مؤلف ). شتم . (اقرب الموارد) : شاهنامه به نام اورها کن و هجو ا
تهجولغتنامه دهخداتهجؤ. [ ت َ هََ ج ْ ج ُءْ ] (ع مص ) هجا کردن حروف را، مثل تهجی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هجا کردن حروف و هجی نمودن . (ناظم الاطباء).