آرزوگاهلغتنامه دهخداآرزوگاه . [ رِ ] (اِ مرکب ) جای آرزو : در آن آرزوگاه فرخاردیس نکرد آرزو با معامل مکیس .نظامی .
آرزوهالغتنامه دهخداآرزوها. [ رِ ] (اِ) ج ِ آرزو. مُنی ̍. آمال . اطماع . اَمانی . اشواق . شهوات . اهواء. حاجات : امّا بمروت و حرّیت آن لایقتر که مرا بدین آرزوها برسانی . (کلیله و دمنه ).
چارجویلغتنامه دهخداچارجوی . (اِخ ) چارجو. شهرکی از اجزای بخارا است بر لب جیحون بخوارزم نزدیک . (آنندراج ).
گهرجویلغتنامه دهخداگهرجوی . [ گ ُ هََ ] (نف مرکب ) مخفف گوهرجوی . جوینده ٔ گوهر. آنکه گوهر جوید و دنبال آن رود : گهرجوی را تیشه بر کان رسیدجگر خوردن دل به پایان رسید.نظامی .