هراشلغتنامه دهخداهراش . [ هََ ] (اِ) قی و استفراغ وشکوفه . (برهان ). قی باشد. (اسدی ). قی باشد که مستان و بیماران کنند. (صحاح الفرس ). هَرارش : از چه توبه نکند خواجه که هر جای رودقدحی می بنخورده کندش زود هراش .شهید بلخی .
هراشلغتنامه دهخداهراش . [ هَِ ] (ع مص ) بر یکدیگر انگیختن سگان را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || برجستن و حمله کردن و دشمنی ورزیدن . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) مخاصمه و قتال و این معنی مستعار از هراش سگان است . (اقرب الموارد).
هراشفرهنگ فارسی عمیدقی؛ استفراغ؛ غثیان؛ مراش: ◻︎ از چه توبه نکند خواجه که هرجا که بُوَد / قدحی می بخورد راست کند زود هراش (رودکی: ۵۲۴).
پیشرسscratch race, scratch 1واژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که برای مردان در پانزده کیلومتر و برای زنان در ده کیلومتر برگذار میشود و در آن برنده رکابزنی است که زودتر از خط پایان عبور کند
سیاریoutreachواژههای مصوب فرهنگستانارائۀ خدمات که بهصورت خارج از مرکز در محلهای مورد نظر انجام میشود
بالارَسreach stackerواژههای مصوب فرهنگستانخودروِ بارکش با تجهیزاتی برای بلند کردن و روی هم چیدن و جابهجایی همزمان چند بارگُنج
پرتابههای دهانۀ برخوردیcrater raysواژههای مصوب فرهنگستانپرتابههایی که پراکنش آنها تا شعاع ده برابر قطر یک دهانۀ برخوردی تازه گستردگی دارد
هراش هراشلغتنامه دهخداهراش هراش . [ هََ هََ ] (ص مرکب ) به پاره های به درازا جدا شده و آویخته . (یادداشت به خط مؤلف ). چاک چاک .
هراشیلغتنامه دهخداهراشی . [ هَِ شی ی ] (اِخ ) محمدبن علی بن ابراهیم هراشی ، مکنی به ابوعبداﷲ از علمای ادب و مترسلان بلیغ بود. اصل وی از کاث خوارزم است و او را کتابی است در شرح دیوان متنبی و کتاب دیگری در تصریف . نیز مجموعه ٔ رسائل و اشعار از وی برجاست . به سال 425</s
هراشیدنلغتنامه دهخداهراشیدن . [ هََ دَ ] (مص ) شکوفه افتادن کسی را. قی کردن . استفراغ کردن . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به هراش شود.
مراشلغتنامه دهخدامراش . [ م َ ] (اِ) به معنی قی باشد که آن را شکوفه و استفراغ هم میگویند و به این معنی به حذف الف نیز آمده است که مرش باشد. (برهان قاطع). ظاهراً این کلمه مصحف هراش است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به هراش شود. || قی کننده . (ناظم الاطباء)؟
هراش هراشلغتنامه دهخداهراش هراش . [ هََ هََ ] (ص مرکب ) به پاره های به درازا جدا شده و آویخته . (یادداشت به خط مؤلف ). چاک چاک .
هراش کردنلغتنامه دهخداهراش کردن . [ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قی کردن . بالا آوردن . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به هَراش شود.
هراشیلغتنامه دهخداهراشی . [ هَِ شی ی ] (اِخ ) محمدبن علی بن ابراهیم هراشی ، مکنی به ابوعبداﷲ از علمای ادب و مترسلان بلیغ بود. اصل وی از کاث خوارزم است و او را کتابی است در شرح دیوان متنبی و کتاب دیگری در تصریف . نیز مجموعه ٔ رسائل و اشعار از وی برجاست . به سال 425</s
هراشیدنلغتنامه دهخداهراشیدن . [ هََ دَ ] (مص ) شکوفه افتادن کسی را. قی کردن . استفراغ کردن . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به هراش شود.
هراش هراشلغتنامه دهخداهراش هراش . [ هََ هََ ] (ص مرکب ) به پاره های به درازا جدا شده و آویخته . (یادداشت به خط مؤلف ). چاک چاک .