هرمزلغتنامه دهخداهرمز. [ هَُ م ُ ] (اِ) نام روز اول است از هر ماه شمسی و نیک است در این روز سفر کردن و جامه ٔ نو پوشیدن و نشاید وام دادن . (برهان ). از نظر ریشه با اهورامزدا، ارمز، ارمزد، اورمزد، هورمز، هورمزد، و هرمزد یکی است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : سر سال
هرمزلغتنامه دهخداهرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) ... ابن یزدجرد. رجوع به هرمز سوم و نیز رجوع به ساسانیان شود.
آرمشلغتنامه دهخداآرمش . [ رَ م ِ ] (اِمص ) آرام . آرامش . اَون : راه را هر کسی نمی شایدپیر جوهرشناس می بایدتا ز خورشید پرورش یابددر دل خلق آرمش یابد (کذا). شیخ آذری .- آرمش دادن ؛ آرام بخشیدن .-
هرمیزلغتنامه دهخداهرمیز. [ هَُ ] (اِخ )نام دهی که هرمز در جنوب مهریجرد ساخت و اکنون آن را خرمیز گویند. (از تاریخ یزد). رجوع به هرمز شود.
ارمزلغتنامه دهخداارمز. [ اُ م ُ ] (اِخ ) هرمز. ارمزد. هرمزد. اورمزد. اهورمزدا. نام فرشته ایست که امور و مصالح روز ارمز بدو تعلق دارد. (برهان ). باید دانست که ارمز یا اهورمزدا (سرور دانا) نام خدای یگانه ٔ ایرانیان است که روز اول هر ماه بنام او خوانده شده است . || ستاره ٔ مشتری . برجیس . || (اِ
ارمشلغتنامه دهخداارمش . [ ] (اِخ ) (رودخانه ٔ...) در بلوک رامهرمز، آبش شیرین و گواراست . آب چشمه ٔ تنک سروک و چشمه ٔ امام زاده بابا احمد بهم پیوسته رودخانه ٔ ارمش گردد.
هرمزدآبادلغتنامه دهخداهرمزدآباد. [ هَُ م َ ] (اِخ ) از رستاق فراهان . (تاریخ قم ص 119). رجوع به هرمزآباد شود.
هرمزدآبادلغتنامه دهخداهرمزدآباد. [ هَُ م َ ] (اِخ ) از رستاق قاسان . (تاریخ قم ص 118). رجوع به هرمزآباد شود.
هرمزدآبادلغتنامه دهخداهرمزدآباد. [ هَُ م َ ] (اِخ ) از مزارع اروندجرد. (تاریخ قم ص 139). رجوع به هرمزآباد شود.
هرمسلغتنامه دهخداهرمس . [ هَُ م ُ ] (اِخ ) مصحف هرمز است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). هرمز. نام فرشته ای است . (برهان ). رجوع به هرمز شود.
هرمز سوملغتنامه دهخداهرمز سوم . [ هَُ م ُ زِ / س ِوْ وُ ] (اِخ ) پسر یزدگرد دوم ساسانی . رجوع به هرمزبن یزدجرد و نیز رجوع به ساسانیان شود.
هرمزدآبادلغتنامه دهخداهرمزدآباد. [ هَُ م َ ] (اِخ ) از رستاق فراهان . (تاریخ قم ص 119). رجوع به هرمزآباد شود.
هرمزدآبادلغتنامه دهخداهرمزدآباد. [ هَُ م َ ] (اِخ ) از رستاق قاسان . (تاریخ قم ص 118). رجوع به هرمزآباد شود.
هرمزدآبادلغتنامه دهخداهرمزدآباد. [ هَُ م َ ] (اِخ ) از مزارع اروندجرد. (تاریخ قم ص 139). رجوع به هرمزآباد شود.
راذ هرمزلغتنامه دهخداراذ هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) نام یکی از قضات عهد ساسانی . (ایران در زمان ساسانیان ص 76).
دادهرمزلغتنامه دهخدادادهرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) از قضاة دوران ساسانی . نام و نظر قضائی وی در کتاب ماتیکان هزار داتستان آمده است . (سبک شناسی ج 1 ص 54).
داذهرمزلغتنامه دهخداداذهرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) از موبدان زمان قباد ساسانی . پدر انوشیروان که در مبارزه ٔ خسرو انوشیروان با مزدکیان نقش مهمی داشته و از جمله موبدانی است که خسرو برای مجادله و مباحثه دررد آیین مزدکی برگزیده است . رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 384</spa
رامهرمزلغتنامه دهخدارامهرمز. [ م ِ هَُ م ُ ] (اِخ ) نام شهری است از بناهای هرمز پادشاه در اهواز در حوالی شوشتر و آن را تخفیف داده رامز گویند و منسوب بدانجا را رامزی و رامی گویند همانا ابریق در آنجا نیکومیساخته اند. (از آنندراج ) (انجمن آرا). شهری در خوزستان . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (بر
خسروشاذهرمزلغتنامه دهخداخسروشاذهرمز. [ خ ُ رَ / رُو هَُ م ُ ] (اِخ ) کورتی است از اعمال سواد و بجانب شرقی آن جلولاءاست و جلولاء قصبه نیز می باشد. (از معجم البلدان ).