هزاررنگلغتنامه دهخداهزاررنگ . [ هََ / هَِ زارْ، رَ ] (ص مرکب ) چیزی که دارای رنگهای گوناگون باشد. (ناظم الاطباء).
هزاررنگ برآمدنلغتنامه دهخداهزاررنگ برآمدن . [ هََ / هَِ زارْ، رَ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) به چندین طور خود را آراستن . (ناظم الاطباء) : هزاررنگ برآمد به پیش روی تو گل ولی نشد که تواند نمود رنگ تو را.محمدقلی سلیم (از
هزاررنگ برآمدنلغتنامه دهخداهزاررنگ برآمدن . [ هََ / هَِ زارْ، رَ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) به چندین طور خود را آراستن . (ناظم الاطباء) : هزاررنگ برآمد به پیش روی تو گل ولی نشد که تواند نمود رنگ تو را.محمدقلی سلیم (از
متغیرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر متحول، قابلتغییر، ناپایدار، بیثبات، متزلزل، غیرثابت، دارای نوسان، نااستوار، سست، لرزان، دگرگونشونده متلون، هزاررنگ، بوقلمون، دمدمی موقتی، گذرا، انتقالی، فانی، مستعجل، همواره متغیّر درحال بهبود بیاعتبار
هزاررنگ برآمدنلغتنامه دهخداهزاررنگ برآمدن . [ هََ / هَِ زارْ، رَ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) به چندین طور خود را آراستن . (ناظم الاطباء) : هزاررنگ برآمد به پیش روی تو گل ولی نشد که تواند نمود رنگ تو را.محمدقلی سلیم (از