هزلجلغتنامه دهخداهزلج . [ هََ زَل ْ ل َ ] (ع ص ) تیزرو از شترمرغ . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هزلع شود.
پیازلیزلغتنامه دهخداپیازلیز. (اِ مرکب ) نوعی از پیاز دشتی باشد و آن را به عربی بصل الزیز خوانند. منفعت آن بسیار است . (برهان ). بصل زیز.
هزلاجلغتنامه دهخداهزلاج . [ هَِ ] (ع ص ) گرگ سبک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سریع. (اقرب الموارد). ج ، هزالج . (اقرب الموارد).
ازلاجلغتنامه دهخداازلاج . [اِ ] (ع مص ) ازلاج باب ؛ در بستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بند کردن در. (منتهی الارب ). ارتاج . (زوزنی ). || بسته شدن سخن بر مردم . (زوزنی ).
هزلجةلغتنامه دهخداهزلجة. [ هََ ل َ ج َ ] (ع مص ) شوریدن . || در هم شدن آواز. (منتهی الارب ). اختلاط صوت . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) سرعت . (اقرب الموارد).
هزلعلغتنامه دهخداهزلع. [ هََ زَل ْ ل َ ] (ع ص ) تیزرو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هزلج شود.
هزلجةلغتنامه دهخداهزلجة. [ هََ ل َ ج َ ] (ع مص ) شوریدن . || در هم شدن آواز. (منتهی الارب ). اختلاط صوت . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) سرعت . (اقرب الموارد).