چاشتگهلغتنامه دهخداچاشتگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) هنگام چاشت . زمان چاشت . وقت چاشت . چاشتگاه . چاشتگاهان . چاشتگاهی : با سماع چنگ باش از چاشتگه تا آنزمانک بر فلک پیدا شود پروین چو سیمین شفترنگ . عسجدی .چرخ از سموم گرمگه زاده وبا هر
چاشتهلغتنامه دهخداچاشته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) ظاهراً غذای چاشت . طعام چاشت . التغدیة؛ کسی را چاشته دادن . (مصادر زوزنی ).
برنامهنویس زیرسازهback-end developer, back-end programmerواژههای مصوب فرهنگستانبرنامهنویسی که هستة مرکزی نرمافزار یا وبگاه را تولید میکند
ترکیب همآراcoordination compoundواژههای مصوب فرهنگستانترکیبی که یک فلز و هستۀ مرکزی آن و تعدادی یون یا گروههای مولکولی، لیگاند آن باشند
الکترونفرهنگ فارسی عمیدهریک از ذراتی که در اطراف هستۀ مرکزی اتم با سرعت بسیار حرکت میکنند و دارای بار الکتریکی منفی هستند.
زاغ آبادواژهنامه آزادمحله ای قدیمی در ورنوسفادران خمینی شهر که در اصل به گروهی که از هسته مرکزی شهر جدا بوده ودر محلات حاشیه ای اسکان داشته اند اطلاق می شود
مرکزیلغتنامه دهخدامرکزی . [ م َ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به مرکز. رجوع به مرکز شود.- حکومت مرکزی ؛ حکومت و دولتی که در مرکز یک مملکت تشکیل گردد.- هسته ٔ مرکزی ؛ قلب و واسطةالعقد و نقطه ٔ میانی چیزی ، یا چیزی و کسی که سلسله جنبان و متکای عم
هستهلغتنامه دهخداهسته . [ هََ ت َ / ت ِ ] (اِ) خسته ٔ میوه ها مانند هلو و زردآلو و جز آن ... (ناظم الاطباء). استخوان و دانه ٔ میوه . (انجمن آرا). مجموعه ٔ دانه و درون بر برخی گیاهان که در داخل میوه قرار دارد. || (اصطلاح علوم طبیعی ) جسم شفاف و متجانسی که در د
هستهلغتنامه دهخداهسته . [ هََ ت َ / ت ِ ] (ص ، ق ) مخفف آهسته : تو نرم شو چو گشت زمانه درشت هسته برو ، که سود ندارد سته .ناصرخسرو.
هستهفرهنگ فارسی عمید۱. ‹خسته› (زیستشناسی) دانۀ میان میوه مانندِ دانۀ زردآلو، شفتالو، و امثال آنها.۲. (فیزیک) قسمت مرکزی اتم.۳. (زیستشناسی) جسم کرویشکلی که درون سیتوپلاسم قرار دارد و شامل دو قسمت است و در عمل تغذیه مخصوصاً ترکیب مواد و ترشح و حرکت سلول نقش عمدهای دارد.
کهستهلغتنامه دهخداکهسته . [ ک ُ هََ ت َ /ت ِ ] (اِ) کوزه ٔ پرآب را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). کوزه ٔ پرآب ، و به شین معجمه (کهشته ) نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ). رجوع به کهشته شود. || (ص ) ساده دل و ابله و احمق . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جان
هستهلغتنامه دهخداهسته . [ هََ ت َ / ت ِ ] (اِ) خسته ٔ میوه ها مانند هلو و زردآلو و جز آن ... (ناظم الاطباء). استخوان و دانه ٔ میوه . (انجمن آرا). مجموعه ٔ دانه و درون بر برخی گیاهان که در داخل میوه قرار دارد. || (اصطلاح علوم طبیعی ) جسم شفاف و متجانسی که در د
هستهلغتنامه دهخداهسته . [ هََ ت َ / ت ِ ] (ص ، ق ) مخفف آهسته : تو نرم شو چو گشت زمانه درشت هسته برو ، که سود ندارد سته .ناصرخسرو.
آهستهلغتنامه دهخداآهسته . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (ص ، ق ) آرام . بی شرور : اوهر، شهرکیست به بر کوه نهاده و با آبهای بسیار، جائی بسیارکشت و مردمانی آهسته . (حدودالعالم ).شتاب گیرد و گرمی بوقت پاداشن صبور گردد و آهسته گاه بادافراه .<br
آهستهفرهنگ فارسی عمید۱. آرام؛ یواش؛ بیشتاب؛ دارای حرکت کند.۲. بیسروصدا؛ با صدای کم و پایین.۳. [قدیمی] متین؛ باوقار.