هفدهلغتنامه دهخداهفده . [ هَِ دَه ْ ] (عدد، ص ، اِ) هفت به علاوه ٔ ده . هفتده . سبعةعشر. (یادداشتهای مؤلف ).
حفدةلغتنامه دهخداحفدة. [ ح َ ف َ دَ ] (ع اِ) ج ِ حافد. (دهار) (مهذب الاسماء). حفد. خدمتگاران . یاریگران . (منتهی الارب ). خدمه .(اقرب الموارد). اعوان . (مهذب الاسماء). خادمان . یاران . || دختران . دخترکان . || نبیرگان . نوادگان . || دامادان و خسران . (منتهی الارب ). || صناع الوشی . (اقرب المو
هیفدهلغتنامه دهخداهیفده . [ دَه ْ ] (عدد، ص ، اِ) هفده . عدد اصلی مرکب از هفت و ده . آن عدد که پس از شانزده و قبل از هیجده است : ده تخت جامه ٔ مرتفع از هر لونی و ده کنیزک و هیفده غلام . (تاریخ بیهقی ). رجوع به هفده شود.
افئدةلغتنامه دهخداافئدة. [ اَ ءِ دَ ] (ع اِ) ج ِ فُؤآد، یعنی دل و جز آن . (از منتهی الارب ).ج ِ فؤاد، بمعنی قلب و برخی باطن قلب و دسته ای پرده ٔ آن و گروهی بمعنی عقل گفته اند. (از اقرب الموارد).بمعنی دلها و این جمع فؤاد است که بمعنی دل باشد. (غیاث اللغات ). افیده . رجوع به فؤآد و افیده شود
افدعلغتنامه دهخداافدع . [ اَ دَ ](ع ص ) مرد کف دست و پای درون رویه رفته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خورده ٔ دست یا پای از سوی کالوج کژ. (تاج المصادر بیهقی ). خورده ٔ دست یا پای از سوی کالوج شده . (المصادر زوزنی ). آنکه خرده ٔ دست یا پایش کژ بود. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). مرد
هفدهملغتنامه دهخداهفدهم . [ هَِ دَ هَُ ] (عدد ترتیبی ، ص نسبی ) عدد پس از شانزدهم و پیش از هژدهم . شماره ٔ هفده از چیزی .
هفده بازلغتنامه دهخداهفده باز. [ هَِ دَه ْ ] (ص مرکب ) هفده برابر گشادگی دو دست . به طول یا به عمق هفده باز. (یادداشت مؤلف ) : یوسفی کاو به هفده قلب ارزیدباز با چاه هفده باز فرست .خاقانی .
هفده خصللغتنامه دهخداهفده خصل . [ هَِ دَه ْ خ َ ] (اِ مرکب ) هفده داو نرد است که هفدهم دستخون بود. (یادداشت مؤلف ) : هفده سلطان درآمدند ز راه هفده خصل تمام برده ز ماه .نظامی .
هفدهملغتنامه دهخداهفدهم . [ هَِ دَ هَُ ] (عدد ترتیبی ، ص نسبی ) عدد پس از شانزدهم و پیش از هژدهم . شماره ٔ هفده از چیزی .