همدمیلغتنامه دهخداهمدمی . [ هََ دَ ] (اِخ ) همدمی مشهدی . به صنعت کاسه گری منسوب است . این مطلع از اوست :بی رخت ماتم غمی دارم ماتمی و چه ماتمی دارم .(از مجالس النفائس میر علیشیر ص 79 از ترجمه ٔ فارسی ).وی در قرن نهم هجری میزیسته است .
همدمیلغتنامه دهخداهمدمی . [ هََ دَ ] (حامص مرکب ) هم دمی . همدم شدن . یار بودن . دوستی . مهربانی . هم نفسی . همنشینی . مصاحبت : ای صبا طرف در گلستان کن همدمی با هزاردستان کن . سیدحسن غزنوی .بگذار مرا در این خرابی کز من دم همدمی
فرایند همدماisothermal processواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی ترمودینامیکی که در آن دمای دستگاه ثابت میماند
ماندهمغناطش همدماisothermal remanent magnetization, IRMواژههای مصوب فرهنگستانماندهمغناطشی که صرفاً ناشی از تأثیر میدان مغناطیسی مستقیم و بدون تغییر دما است
همدملغتنامه دهخداهمدم . [ هََ دَ ] (ص مرکب ) هم دم . هم نفس . ندیم . قرین . دوست . (یادداشت مؤلف ) : از دو همدم که در جهان یابم ناگزیر است و از جهان گذر است . خاقانی .جز ناله کسی همدم من نیست ز مردم جز سایه کسی همره من نیست ز