همطرازفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ، شخص همطراز، همعرض، همتا، همکار کمیسیون همعرض طرف، رقیب، هماورد، شخص مبارز نظیر، قرین، مانند، جفت، لنگه، زوج، همسر، بدیل، مقابل، جانشین، مرادف ◄ دوگانه متعاقد، متعامل، متعاهد، امضاکننده
امترازلغتنامه دهخداامتراز. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) مال خود را از شریک جدا کردن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از متن اللغة). || پاره ای از مال کسی گرفتن . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (ناظم الاطباء). || پنجه زدن و عیب ناک کردن ناموس کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دعا دادن
امتراشلغتنامه دهخداامتراش . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برکندن . و کشیدن چیزی را از کسی و ربودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || ورزیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اکتساب برای عیال خویش . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (ناظم الاطباء). || گ
معادلفرهنگ مترادف و متضاد۱. اندازه، بهاندازه، برابر، کفو، مساوی، مقابل، همسنگ، همطراز، یکسان ≠ نابرابر ۲. هممعنی، مترادف ≠ متضاد