پرتوِ گاماgamma rayواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تابش الکترومغناطیسی پرانرژی و پرنفوذ که معمولاً در واپاشی پرتوزا گسیل میشود
گسیل گاماgamma emissionواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن هستههای اتمی با بیرون فرستادن تابش الکترومغناطیسی پرانرژی، بهصورت پرتو گاما، از حالت برانگیخته به حالتی با انرژی کمتر نزول میکنند
همه جانبهلغتنامه دهخداهمه جانبه . [ هََ م َ / م ِ ن ِ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) کاری که از همه طرف با آن روی موافق نشان داده شود. مورد اتفاق . دارای جنبه های گوناگون .
جان نگاشتنلغتنامه دهخداجان نگاشتن . [ جان ْ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) جان را نقش زدن . جان را تصویر کردن . آفریدن جان . و رجوع به جان نگار شود.
جان شکردنلغتنامه دهخداجان شکردن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جان شکستن . کشتن . هلاک کردن . جان شکار کردن . جان شکریدن . و رجوع به جان شکریدن و جان شکار و جان شکر شود.
جان اوبارلغتنامه دهخداجان اوبار. [ اَ / اُو ] (نف مرکب ) جان اوبارنده . جان فروبرنده . بلعکننده ٔ جان .
همهلغتنامه دهخداهمه . [ هََ م َ / م ِ ] (ضمیر مبهم ، ص ، ق ) برای احاطه ٔ افراد و شمول اجزا می آید و جمع کردن آن با یای وحدت غرابتی دارد، چنانکه سعدی گوید : همه تخت و ملکی پذیرد زوال .(از غیاث ).یکی ا
همهلغتنامه دهخداهمه . [ هَُ م ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش آخوره ٔ شهرستان فریدن . دارای 300 تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله ، حبوب ، پشم و روغن و هنر دستی زنان بافتن قالی و جاجیم است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
متاهمهلغتنامه دهخدامتاهمه .[ م ُ هََ م َ ] (ع مص ) به تهامه درآمده و فروکش شدن در آن . (آنندراج ). تاهم متاهمة؛ بمعنی اتهم و اتهاماً است . (منتهی الارب ). تاهم متاهمة؛ به تهامه در آمد و فروکش شد در آن . (ناظم الاطباء). || تاهم البلد؛ ناگوار شمرد آن شهر را. (از ناظم الاطباء).
متمهمهلغتنامه دهخدامتمهمه . [ م ُ ت َ م َ م ِه ْ ] (ع ص ) بازایستنده و برگردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) . برگردیده وبازایستاده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تمهمه شود.
نفس ملهمهلغتنامه دهخدانفس ملهمه . [ ن َ س ِ م ُهَِ م َ / م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نفسی که ارادات مختلفه از آن در دل راه یابد. (از غیاث اللغات ).
مهمهلغتنامه دهخدامهمه . [ م َهَْم َه ْ ] (ع اِ) بیابان هموار. (دستورالاخوان ). ج ، مهامه . دشت دور. دشت و زمین خالی و ویران . (منتهی الارب ). بیابان دور. (مهذب الاسماء) دشت دوردست : اندر آمد نوبهاری چون مهی چون بهشت عدن شد هر مهمهی . منوچه