هم پشتلغتنامه دهخداهم پشت . [ هََ پ ُ ] (ص مرکب ) موافق و متحد. همدست : چو هم پشت باشید با همروان یکی کوه کندن ز بن بر توان . فردوسی .بکوشید و هم پشت جنگ آوریدجهان را به کاوس تنگ آورید. فردوسی .مبارز
هم گشتلغتنامه دهخداهم گشت . [ هََ گ َ ] (ص مرکب ) هم سیر. دو کس که با هم سیر و گردش نمایند. (آنندراج ).
هم پشتفرهنگ فارسی عمیددو تن که به پشتیبانی هم کاری انجام بدهند یا از یکدیگر پشتیبانی کنند؛ یار؛ مددکار.
جهش همگشتیtransition mutation/ transitional mutationواژههای مصوب فرهنگستانجهشی که در آن یک باز پیریمیدین جانشین پیریمیدینی دیگر یا یک باز پورین جانشین پورینی دیگر میشود متـ . همگشت transition 2
عمدهفروش گشتtour wholesaler, wholesale travel agentواژههای مصوب فرهنگستانگشتپردازی که گشتهای خود را ازطریق خردهفروشهای گشت میفروشد
گشت یکروزۀ ساحلیshore excursionواژههای مصوب فرهنگستانگشت یکروزۀ برنامهریزیشده در حین گشتهای دریایی