خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ادهم
فرهنگ فارسی عمید
۱. سیاهرنگ (اسب).۲. (اسم) [مجاز] اسب.۳. [مجاز] سیاه؛ تاریک.
-
ارحم
فرهنگ فارسی عمید
رحیمتر؛ مهربانتر؛ بخشایندهتر.
-
الاهم فالاهم
فرهنگ فارسی عمید
مهمتر و پس مهمتر؛ بهترتیب اهمیت.
-
اللـهم
فرهنگ فارسی عمید
یااللّه؛ ای خدا؛ خدایا.
-
اهم
فرهنگ فارسی عمید
۱. مهمتر؛ اهمیتدارتر.۲. کار سختتر و ضروریتر.
-
باهم
فرهنگ فارسی عمید
۱. با یکدیگر؛ بهاتفاق.۲. متحد.〈 با هم آمدن: (مصدر لازم) همراه یکدیگر آمدن.〈 با هم شدن: (مصدر لازم) متفق شدن.
-
برهم
فرهنگ فارسی عمید
۱. درهم؛ آمیخته.۲. انباشته؛ انبوه.〈 برهم خوردن: (مصدر لازم)۱. بههم خوردن.۲. پریشان شدن.۳. پراکنده شدن.۴. مخلوط شدن.〈 برهم زدن: (مصدر متعدی) ‹بههم زدن›۱. زیرورو کردن.۲. مخلوط کردن.۳. خراب کردن.۴. شوریده کردن.〈 برهم شدن: (مصدر لازم) [ق...
-
بی رحم
فرهنگ فارسی عمید
۱. سنگدل.۲. ظالم؛ ستمکار.
-
پانزدهم
فرهنگ فارسی عمید
آنکه یا آنچه در مرتبۀ پانزده باشد.
-
پنجاهم
فرهنگ فارسی عمید
آنکه یا آنچه در مرتبۀ پنجاه واقع شده.
-
تجهم
فرهنگ فارسی عمید
۱. رو ترش کردن.۲. ترشرویی.
-
ترحم
فرهنگ فارسی عمید
۱. رحم داشتن؛ مهربانی کردن.۲. بر سر لطف و مهربانی آمدن؛ رحم کردن.
-
تزاحم
فرهنگ فارسی عمید
۱. انبوهی کردن.۲. گرد آمدن مردم در یک جا و به هم فشار آوردن.
-
تفاهم
فرهنگ فارسی عمید
سخن یا مطلب و مقصود یکدیگر را فهمیدن؛ یکدیگر را درک کردن.
-
تفهم
فرهنگ فارسی عمید
۱. فهمیدن؛ دریافتن.۲. مطلبی را کمکم درک کردن.