هم نبردیلغتنامه دهخداهم نبردی . [ هََ ن َ ب َ ] (حامص مرکب ) هم نبرد بودن . هم زور بودن یا روبه رو شدن در میدان جنگ : که چوگان و میدان و مردی مراست ابا جنگیان هم نبردی مراست . فردوسی .با هرکه به حکم همنبردی بندی کمر هزار مردی .
اهم آکوستیکیacoustic ohmواژههای مصوب فرهنگستانیکای اندازهگیری مقاومت ظاهری آکوستیکی براساس قانون اهم
m- تاباm-resilientواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تابع بولی که، حتی درصورت ثابت نگاه داشتنm متغیر ورودی آن، ویژگی توازن آن حفظ شود
سحابی گامGum Nebulaواژههای مصوب فرهنگستانسحابی دایرهشکل و وسیعی در صورتهای فلکی بادبان و کشتیدُم که کالین استنلیگام کشف کرده است
پوشش مؤثرeffective masking, EMواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن گوش مورد نظر بهطور همزمان در معرض نوفۀ پوششی و نشانک قرار میگیرد و نوفۀ پوششی برای پوشاندن نشانک کافی است
آمیزۀ چسبانcushion gum, curing gum, bonding gum, gum stockواژههای مصوب فرهنگستانآمیزهای لاستیکی و نرم و چسبناک برای تعمیر موضعی تایر ازطریق روکشکاری یا چسباندن رویۀ تایر به زیرساخت
نبردیلغتنامه دهخدانبردی . [ ن َ ب َ ] (ص نسبی ) درخور نبرد. مخصوص نبرد. مخصوص میدان جنگ : به گرز نبردی بر افراسیاب کنم تیره گون تابش آفتاب . فردوسی .به تیغ نبردی تو را جستمی وز این گفت ِ بیهوده وارستمی . فر
نای نبردیلغتنامه دهخدانای نبردی . [ ی ِ ن َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) نای نبرد. رجوع به نای نبرد شود : ز نای نبردی برآمد خروش غو کوس در لشکر افکند جوش . اسدی .چو صف ّ سپاه از دو سو گشت راست غو کوس و نای نبردی بخاست .<p class=
جنگ ناهمگونasymmetric warfareواژههای مصوب فرهنگستاننبردی که در آن نیروهای ضعیفتر با استفاده از نقاط ضعف دشمن و روشهای مبتکرانه به مبارزه با نیروهای قویتر بپردازند
نبرد انهدامیbattle of annihilationواژههای مصوب فرهنگستاننبردی که در آن راهبرد ارتش حملهکننده نابودی توان نیروی نظامی متخاصم براساس برنامهریزی مشخصی است
جواب گرفتنلغتنامه دهخداجواب گرفتن . [ ج َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) پاسخ شنیدن . پاسخ گرفتن : او جواب خویش بگرفتی از اووز سوءالش می نبردی غیر بو.مولوی .
هملغتنامه دهخداهم . [ هََ م م ] (ع اِ) اندوه .ج ، هموم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یکی از اعراض شش گانه ٔ نفسانیه . (یادداشت مؤلف ) : برداشته خزینه و انباشته به زرصندوقهای پیل ، و نه در دل هم و نه غم . فرخی .زآرزوها که د
هملغتنامه دهخداهم . [ هَِ م م ] (ع ص ) پیر فانی . ج ، اهمام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نازک و نحیف ، و در این معنی مشتق از «همته النار» است ، یعنی آتش ذوبش کرد. || قدح هم ؛ قدح شکسته . (از اقرب الموارد).
همفرهنگ فارسی عمید۱. یکدیگر.۲. (پیشوند) همکاری؛ مشارکت (در ترکیب با کلمۀ دیگر): همسایه، همنشین، همخواب، همکار، همراه، همدست، هماورد، همدم، همزاد، همسر، همگروه، همنفس، همسفر، همدرس، همعنان، همصورت، همسیرت.۳. (قید) هردو؛ همه: هم این، هم آن.۴. (قید) نیز: او هم آمد.⟨ به هم: با هم؛ همرا
داهملغتنامه دهخداداهم . [ هَِ ] (اِ) تاج پادشاهان را گویند و آنرا دیهیم نیز خوانند. (برهان ). دیهیم .افسر. تاج . افسر گوهر و درآگین پادشاهان . || تخت شاهی . || چتر پادشاهی . (برهان ).
دراهملغتنامه دهخدادراهم . [ دَ هَِ ] (ع اِ) ج ِ دِرهَم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). درمها. سکه های نقره . دراهیم : و شروه بثمن بخس دراهم معدودة و کانوا فیه من الزاهدین . (قرآن 20/12). و او را به بهایی اندک ، به چند درهم شمرده شده فر
درهم برهملغتنامه دهخدادرهم برهم . [ دَ هََ ب َ هََ ] (ص مرکب ) درهم و برهم . پریشان و بی نظام . (آنندراج ). در هرج و مرج افتاده و پریشان شده . (ناظم الاطباء). آشفته . مشوش . شلوغ پلوغ . ریخته پاشیده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || ویران و خراب . (ناظم الاطباء).
درهم و برهملغتنامه دهخدادرهم و برهم . [ دَ هََ م ُ ب َ هََ ] (ص مرکب ، از اتباع ) درهم برهم . شوریده . آشفته . قاطی پاطی . شلوغ پلوغ . (یادداشت مرحوم دهخدا).- خوابهای درهم و برهم ؛ اضغاث احلام . خوابهای پریشان . (یادداشت مرحوم دهخدا).|| پیچیده . بغرنج .