هناکدیکشنری عربی به فارسیانجا , درانجا , به انجا , بدانجا , در اين جا , دراين موضوع , ان مکان , انسو , انطرف , واقع در انجا , دور
حناقلغتنامه دهخداحناق . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حَنَق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). به معنی خشم و شدت خشم . رجوع به حنق شود.
حناکلغتنامه دهخداحناک . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حُنکَه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به حنکة شود. || رشته ٔ حنک بند. ریسمانی که بدان حنک بندند. || لبیشه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). لواشه . (یادداشت مرحوم دهخدا). آنکه در کام ستور کنند. (مهذب الاسماء). || چوب یا دوال که میخهای پالان بوی است
عناکلغتنامه دهخداعناک . [ ع َ ] (ع اِ) ریگ توده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ریگ و شن توده شده .
خرهناکلغتنامه دهخداخرهناک . [ خ َ رُ ] (ص مرکب ) منور. تابدار. روشن . (ناظم الاطباء) : به خلقان بر ببخشود ایزدپاک که بفرستاد زرتشت خرهناک .(از فرهنگ جهانگیری ).
روباهناکلغتنامه دهخداروباهناک . (ص مرکب ) جایی که در آن روباه فراوان باشد: ارض مَثْعَلة؛ زمین روباهناک . (منتهی الارب ).
شکوهناکلغتنامه دهخداشکوهناک . [ ش ُ ] (ص مرکب ) باشکوه . باجلال . بامهابت . (ناظم الاطباء). شکوهمند. رجوع به شکوهمند شود.