حنقلغتنامه دهخداحنق . [ ح َ ن َ ] (ع اِ) خشم و شدت خشم . || (مص ) خشم گرفتن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سخت کینه شدن و خشم گرفتن . (المصادر زوزنی ) (غیاث از شرح نصاب ).
حنقلغتنامه دهخداحنق . [ ح َ ن ِ ] (ع ص ) شدیدالغیظ. (اقرب الموارد). خشمگین . حانق . حنیق .رجوع به حنیق شود. || (مص ) خشم گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
حنقلغتنامه دهخداحنق . [ ح ُ ن ُ ](ع ص ) فربهان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مردمان فربه . (ناظم الاطباء): ابل حنق ؛ سیمان . (اقرب الموارد). شتران فربه . || ج ِ حنیق . (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به حنیق شود.
هنکلغتنامه دهخداهنک .[ هََ ن َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمان . دارای 125 تن سکنه ، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
جیلاهنکلغتنامه دهخداجیلاهنک . [ هََ ] (اِ) تخم تربد سیاه . || پوست ریشه ٔ آن و آن تربد زرد است . (از اقرب الموارد).
کهنکلغتنامه دهخداکهنک . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهنام عرب است که در بخش ورامین شهرستان تهران واقع است و 457 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
کهنکلغتنامه دهخداکهنک . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ابرشیوه ٔپشت کوه که در بخش حومه ٔ شهرستان دماوند واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
کهنکلغتنامه دهخداکهنک . [ ک َ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دلاور است که در بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع است و 300 تن سکنه دارد که از طایفه ٔ سردارزایی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).