حوانیلغتنامه دهخداحوانی . [ ح َ ] (ع اِ) درازترین همه ٔ استخوانهای پهلو. (از منتهی الارب ). دنده های طویل و دراز. (ناظم الاطباء). || ج ِ حانیه ، به معنی می و می فروش : فللّه عهد لا اخیس بعهده لئن فرجت ان لا ازور الحوانیا.ابومحجن ثقفی .<
حیوانیلغتنامه دهخداحیوانی . [ ح َ ی َ / ح َی ْ ] (ص نسبی ) منسوب به حیوان . از حیوان : عالم طفلی و خوی حیوانی بگذاشت آدمی طبع و ملک خوی و پری سیما شد. سعدی .- قوه ٔ حیوانی ؛
عوانیلغتنامه دهخداعوانی . [ ع َ ] (حامص ) ستمگری و جباری و سختگیری و زجر کردن : خشم شاه عشق بر جانش نشست بر عوانی و سیه روئیش بست . مولوی .مرد از آن گفته پشیمان شد چنان کز عوانی ساعت مردن عوان . مولوی .
عوانیلغتنامه دهخداعوانی . [ ع َ ] (ع اِ) عَوان . ج ِ عانی . (منتهی الارب ). رجوع به عانی شود. || ج ِ عانیة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به عانیة و عوان شود. عوانی ؛ زنان ، بدانجهت که چون شوی بر ایشان ظلم کندکسی به فریاد آنها نرسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
هواناوhovercraftواژههای مصوب فرهنگستانشناوری که با اِعمال فشار پایینسوی هوا خود را در فاصلۀ کمی در بالای سطح آب یا زمین نگه میدارد
اعینلغتنامه دهخدااعین . [ اَ ی َ ] (اِخ ) ابن تمیم . در عقدالفرید چنین آمده : قالت عائشة: قتل اﷲ مُذَمَّماً بسعیه علی عثمان ترید محمداً اخاها... و ساق الی اعین بن تمیم هواناً فی بیته ... (از عقدالفرید ج 5 ص 52).
اسعدلغتنامه دهخدااسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن مهذب بن ابی الملیح مماتی (544 - 606 هَ .ق .). یکی از رؤسای اعیان و نویسندگان بزرگ منزلت و ادباء بارع است . وی عهده دار اعمال دولت و ریاست دیوان گردید. دارای خاطری وقاد و تیز بود.
هواناوhovercraftواژههای مصوب فرهنگستانشناوری که با اِعمال فشار پایینسوی هوا خود را در فاصلۀ کمی در بالای سطح آب یا زمین نگه میدارد