هوذلةلغتنامه دهخداهوذلة. [ هََ ذَ ل َ ] (ع مص ) شتاب رفتن . || مضطرب شدن در دویدن . || بسوی بالا انداختن کمیز را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جنبانیده شدن مشک شیر. || سست شدن در جماع . || جنبان بیرون آمدن بول شتر. || جنبیدن دلو. (منتهی الارب ).
حاذلةلغتنامه دهخداحاذلة. [ ذِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث حاذل . || عین ٌ حاذله ؛ چشم مژه فرو ریخته و آب از وی روان شده و سرخ شده و جای مژگان ورم کرده .
دلولغتنامه دهخدادلو. [ دَل ْوْ ] (ع اِ) آوند آب کش . (منتهی الارب ). آنچه بدان آب کشند، مؤنث است اما گاهی بصورت مذکر نیز بکار رود. (از اقرب الموارد). ظرفی که بدان آب از چاه کشند.(غیاث ). ظرفی بیشتر از پوست و گاهی فلزی برای کشیدن آب از چاه و غیره . آبریز. (از برهان ). ام جابر. (مرصع). ام الج