هورا کشیدنلغتنامه دهخداهورا کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) فریاد و بانگ برآوردن برای دل دادن یا تشویق کسی که به امری خطیر چون مبارزه یا مسابقه اشتغال دارد.
حورالغتنامه دهخداحورا. [ ح َ ] (از ع ص ، اِ) مخفف حوراء. مفرد حور : عالم بهشت گشته عنبرسرشت گشته کاشانه زشت گشته صحرا چو روی حورا. کسایی .سوگند خورم کز تو برد حورا خوبی خوبیت عیان است چرا باید سوگند. عماره
حوراءلغتنامه دهخداحوراء. [ ح َ ] (ع ص ، اِ)نعت از حَوَر و مؤنث احور است . (مهذب الاسماء). به معنی زن یا دختر که چشمانی سیاه و گرد و مدور و پلکهای باریک داشته باشد یا دارای چشمانی باشد سخت سپید یا سخت سیاه یا دارای بدنی سخت سپید یا دارای چشمانی تمام سیاه ، چنانکه چشمان آهوست و این در انسان نیس
هورالغتنامه دهخداهورا. (اِ صوت ) فریاد و بانگ حاکی از طرفداری و تشویق کسی و معمولاً با فعل کشیدن به کار رود.
چِلْگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی عدد چهل ، هورا کشیدن ، فرمانی برای شادی کردن و ابراز خوشحالی جمعی
چلواژهنامه آزاد(گنابادی) چِلْ؛ عدد چهل. || هورا کشیدن، فرمانی برای شادی کردن و ابراز خوشحالی جمعی. || چُلْ؛ کلیتوریس (Clitoris) || چَلَ؛ چاله، گودال، قبر، گور.
هوراواژهنامه آزادهورا هلهله تحسین وشادی ( صفت ) کلمه ایست که باصدای بلند و ممتد برای اظهار شادی و تحسین اداکنند هلهل. شادی . هورا کشیدن (مصدر) با صدای بلند و ممتد هورا گفتن:میزدند و میرقصیدند میخواندند و هوارا میکشیدند . هورا= هور (به معنای خورشید و مهر)+ الف پسوند انتصاب مردمان خورزوق چنانچه ازکسی راضی باشند وخوشش
هورالغتنامه دهخداهورا. (اِ صوت ) فریاد و بانگ حاکی از طرفداری و تشویق کسی و معمولاً با فعل کشیدن به کار رود.
هورافرهنگ نامها(تلفظ: hurā) (در سانسکریت) سورا (هورا) یک قسم شربت است که در بند چهار آفرینگان گهنبار از آن یاد شده و توصیه شده که آن را به نیکان بدهند ؛ (در کردی) هورا به معنی غوغا است ؛ (در اوستایی) مستی آور ، نوشیدنی مست کننده ، آشام مستی آور .
مزدااهورالغتنامه دهخدامزدااهورا. [ م َ اَ ] (اِخ ) (مرکب از مزدا+ اهورا). و رجوع به «اهورا» و «مزدا» و «اهورامزدا» در شود.
هورالغتنامه دهخداهورا. (اِ صوت ) فریاد و بانگ حاکی از طرفداری و تشویق کسی و معمولاً با فعل کشیدن به کار رود.
اهورالغتنامه دهخدااهورا. [ اَ ] (اِ) بلغت اوستا وجود مطلق و هستی بخش و اهورامزدا. هستی بخش بی همتا و خلاق عالم را گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به مزدیسنا و فهرست لغات اوستایی آن شود.