هوشمندلغتنامه دهخداهوشمند. [ م َ ] (ص مرکب ) باهوش . خداوند هوش . هوشیار. صاحب هوش . (برهان ) (انجمن آرا) : حکیمان داننده و هوشمندرسیدند نزدیک تخت بلند. فردوسی .به دل گفت کاین کودک هوشمندبه جایی رسد در بزرگی بلند. <p class="a
هوشمندفرهنگ مترادف و متضادباهوش، باهوش، بخرد، تیزفهم، تیزهوش، خردمند، زیرک، عاقل، فرزانه، نابغه، هشیار ≠ بیهوش
پایانۀ هوشمندintelligent terminalواژههای مصوب فرهنگستانپایانهای با قدرت کامل پردازش که مستقل از رایانۀ مرکزی است
زمانبندی هوشمندfully-actuated signal timingواژههای مصوب فرهنگستانتنظیم رایانهای برنامۀ حرکت وسایل نقلیه در تمام انشعابهای یک تقاطع
اعلان هوشمندsmart posterواژههای مصوب فرهنگستاناعلانی که بهوسیلۀ برچسبی اَرمیکی که در درون خود دارد، اطلاعات محصول موردنظر را نمایش میدهد
هوشمندیلغتنامه دهخداهوشمندی . [ م َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی هوشمند. ذکاء. ذکاوت . فطانت : جوانان ورا پاسخ آراستنددل هوشمندی بپیراستند. فردوسی .بالای سرش ز هوشمندی میتافت ستاره ٔ بلندی .سعدی .
هوشمندیفرهنگ مترادف و متضادادراک، بخردی، خردمندی، دها، ذکاوت، زیرکی، فراست، فقاهت، هوشیاری ≠ بیخردی، نابخردی
هوشمندیلغتنامه دهخداهوشمندی . [ م َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی هوشمند. ذکاء. ذکاوت . فطانت : جوانان ورا پاسخ آراستنددل هوشمندی بپیراستند. فردوسی .بالای سرش ز هوشمندی میتافت ستاره ٔ بلندی .سعدی .
هوشمندیفرهنگ مترادف و متضادادراک، بخردی، خردمندی، دها، ذکاوت، زیرکی، فراست، فقاهت، هوشیاری ≠ بیخردی، نابخردی
ناهوشمندلغتنامه دهخداناهوشمند. [ م َ ] (ص مرکب ) بی هوش . (آنندراج ). کم هوش . بی فراست . بی عقل . بی خرد : بفرمود کو را به زندان برندبه نزدیک ناهوشمندان برند. فردوسی .وزیران کج بین ناهوشمندرساندند در شاه و ملکش گزند. <p class=
پایانۀ هوشمندintelligent terminalواژههای مصوب فرهنگستانپایانهای با قدرت کامل پردازش که مستقل از رایانۀ مرکزی است
پایانۀ غیرهوشمندdumb terminalواژههای مصوب فرهنگستانپایانهای که هیچ قابلیت پردازشی ندارد و کاملاً متکی به رایانۀ مرکزی است