روغن حلپذیرsoluble oilواژههای مصوب فرهنگستاننامیزهای پایدار از آب و روغن با غلظت بالا که در عملیات فلزکاری برای روانسازی و خنکسازی و ممانعت از خوردگی به کار میرود متـ . روغن نامیزهای emulsifying oil
استخوانبُری بیکر و هیلBaker and Hill osteotomyواژههای مصوب فرهنگستانبرش پاشنه و وارد کردن گوِهای از استخوان در آن برای اصلاح تغییر شکل استخوان مچ پا
پلگیheel and toe wear 1, heel-toe wear 1واژههای مصوب فرهنگستانرفتگی یکطرفۀ آجقطعهها در تایرهای شعاعی؛ معمولاً رفتگی لبۀ آجقطعههایی که زودتر بر جاده قرار میگیرند، بیشتر است
ژلgelواژههای مصوب فرهنگستانپراکنهای بهصورت محلول تعلیقی یا بسپاری که رفتاری مانند جامد کشسان یا نیمهجامد دارد
ژل اثربرداریgel liftواژههای مصوب فرهنگستانلایة نازکی از ژلاتین که برای برداشتن اثر انگشت از یک سطح و انتقال آن به قطعهای پلاستیکی و انعطافپذیر به کار میرود
هچلفرهنگ فارسی عمیدگرفتاری؛ دردسر؛ خطر؛ مخمصه.⟨ در (تو، به) هچل افتادن: [عامیانه، مجاز] دچار مخمصه و گرفتاری شدن.
هچللغتنامه دهخداهچل . [ هََ چ َ ] (اِ) در تداول عوام ، مخمصه . کش و واکش . (یادداشت به خط مؤلف ).- در هچل افتادن ؛ گرفتار شدن . (یادداشت به خط مؤلف ).- در هچل افتادن کسی یا پولی ؛ گرفتار شدن شخص یا از دست رفتن پول چنانکه بازگردانیدن
مخمصةلغتنامه دهخدامخمصة. [ م َ م َ ص َ ] (ع مص ) باریک میان کردن . (المصادر). خمصه الجوع خمصاً و مخمصة؛ باریک کرد او را گرسنگی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به خمص شود. || (اِمص ) گرسنگی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (دهار چ بنیاد فرهنگ ) (ترجمان القرآن ). گ
هچللغتنامه دهخداهچل . [ هََ چ َ ] (اِ) در تداول عوام ، مخمصه . کش و واکش . (یادداشت به خط مؤلف ).- در هچل افتادن ؛ گرفتار شدن . (یادداشت به خط مؤلف ).- در هچل افتادن کسی یا پولی ؛ گرفتار شدن شخص یا از دست رفتن پول چنانکه بازگردانیدن
هچلفرهنگ فارسی عمیدگرفتاری؛ دردسر؛ خطر؛ مخمصه.⟨ در (تو، به) هچل افتادن: [عامیانه، مجاز] دچار مخمصه و گرفتاری شدن.
هچللغتنامه دهخداهچل . [ هََ چ َ ] (اِ) در تداول عوام ، مخمصه . کش و واکش . (یادداشت به خط مؤلف ).- در هچل افتادن ؛ گرفتار شدن . (یادداشت به خط مؤلف ).- در هچل افتادن کسی یا پولی ؛ گرفتار شدن شخص یا از دست رفتن پول چنانکه بازگردانیدن
هچلفرهنگ فارسی عمیدگرفتاری؛ دردسر؛ خطر؛ مخمصه.⟨ در (تو، به) هچل افتادن: [عامیانه، مجاز] دچار مخمصه و گرفتاری شدن.