هیرةلغتنامه دهخداهیرة. [ هََ رَ ] (ع اِ) زمین آسان و نرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
آرایۀ شلومبرگرSchlumberger array, Schlumberger electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن زوجالکترودهای داخلی برای اندازهگیری ولتاژ، در مقایسه با زوجالکترودهای خارجی جریان، خیلی به هم نزدیکاند
آرایۀ وِنِرWenner array, Wenner electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای با الکترودهای همفاصله و متقارن که میتواند در امتداد خط اندازهگیری گسترش یابد
آرایۀ قطبی ـ قطبیpole-pole array, two-arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن دو الکترود جریان و پتانسیل پشت سر هم و در فاصلهای دور از هم بر روی خط برداشت (survey line) قرار میگیرند
آرایۀ دوقطبی ـ دوقطبیdipole-dipole array, double dipole arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای الکترودی که در آن یک دوقطبی جریان را به زمین میفرستد و دوقطبی مجاور اختلاف پتانسیل را اندازهگیری میکند
آرایۀ قطبی ـ دوقطبیpole-dipole array, three-point method, three-arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن جفتالکترودهای پتانسیل پیدرپی دورتر از یکی از الکترودهای جریان بر روی خط برداشت (survey line) قرار میگیرند
هیرهلغتنامه دهخداهیره . [ ] (اِ) گویند که کلمه ٔ فارسی است به معنی پس گردن و قفا و استناد به شعر ابونصر فراهی کنند که گوید : ریه شش قفا هیره و وجه روی فخذ ران عقب پاشنه رجل پای .لیکن کلمه ٔ هیره در هیچ جا دیده و شنیده نشده است و معنی بیت هم معلوم نیست . (یا
قفاهیرلغتنامه دهخداقفاهیر. [ ق َ ] (اِ) صورت خوب و روی نیکو را گویند. (برهان ). ظاهراً این اشتباه از غلط خواندن شعر نصاب عارض شده در این بیت :ریه شُش ، قفا هیره و وجه روی فخذ ران ، عقب پاشنه ، رجل پای .که قفا به معنی هیره یعنی پس گردن است . و این لغتی است در فارسی قدیم و صاحب برهان
جهیرةلغتنامه دهخداجهیرة. [ ج َ رَ ](ع ص ، اِ) مؤنث جهیر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جهیر شود. || ظاهر. در مقابل سریرة، گویند: هو عفیف السریرة و الجهیرة؛ ای الباطن والظاهر. (ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ). || بلندآواز. (ذیل اقرب الموارد از لسان العرب ).
شهیرةلغتنامه دهخداشهیرة. [ش َ رَ ] (ع ص ) أتان شهیرة؛ خر ماده ٔ پهن تن فراخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || امراءة شهیرة؛ زنی بزرگ پهن . (مهذب الاسماء). زن پهن تن فراخ . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زن پیر. (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
فهیرةلغتنامه دهخدافهیرة. [ ف َ رَ ] (ع اِ) نوعی از طعام که شیر خالص را به سنگ ریزه ٔ تفسان گرم سازند و چون به جوش آید آرد بر آن ریخته ترتیب دهند. (منتهی الارب ). با قاف هم آمده است . (اقرب الموارد).
قهیرةلغتنامه دهخداقهیرة. [ ق َ رَ ] (اِ) آن جزء گوشت دار مابین گردن و شانه . || سینه و بر. (ناظم الاطباء).
قهیرةلغتنامه دهخداقهیرة. [ ق َ رَ ] (اِخ ) شهر قاهره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قاهره شود.