یارمندیلغتنامه دهخدایارمندی . [ م َ ] (حامص مرکب ) کمک . یاری . همراهی . عون . معاونت . مددکاری : کنون از من این یارمندی مخواه بجز آنکه بنمایمت جایگاه . فردوسی .که همواره پست و بلندی ز تست به هر سختیی یارمندی ز تست . <p class=