هیکل آبادلغتنامه دهخداهیکل آباد. [ هََ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سهندآباد بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 125 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
اعتدال مساویequal temperamentواژههای مصوب فرهنگستاناعتدالی که بر مبنای آن یک اکتاو به دوازده نیمپردۀ مساوی تقسیم میشود
حقرأی برابرequal suffrageواژههای مصوب فرهنگستانبرخورداری یکسان رأیدهندگان از حق رأی بدون توجه به جایگاه اجتماعی و اقتصادی آنان
فرصت برابرequal opportunityواژههای مصوب فرهنگستاناصلی ناظر بر برخورد مشابه با همۀ اشخاص، صرفِنظر از جنس و نژاد و مذهب و قومیت و مانند آنها
مزد برابرequal payواژههای مصوب فرهنگستانبرداشتی که براساس آن گروههای مختلف مانند مردان و زنان باید در مقابل کار مشابه، مزد مشابه دریافت کنند
حقللغتنامه دهخداحقل . [ ح َ ] (اِخ ) ابن مالک . ملقب به ذوقنات . یکی از ملوک حمیراست . (منتهی الارب ).
هیکللغتنامه دهخداهیکل . [ هََ / هَِ ک َ ] (اِ) بتخانه . (برهان ) (مهذب الاسماء). عبادت خانه ٔ ترسایان که در آن صور و تماثیل باشد. بتخانه است به زبان پهلوی . (لغت نامه ٔاسدی ). خانه ٔ ترسایان که در آن پیکر مریم علیها سلام باشد. (منتهی الارب ). کلیسیای ترسایان
هیکللغتنامه دهخداهیکل . [ هََ ک َ ] (اِخ ) مقصود از هیکل در بیشتر مواضع کتاب مقدس هیکل اورشلیم است که در کوه سوریا بنا شده بود و شباهت چادر جماعت میداشت و در کتاب مقدس سه هیکل مذکور است . اول هیکل سلیمان میباشد. داود اراده داشت که هیکلی از برای خداوند بسازد اما خداوند وعده فرمود که پسرش سلیما
هیکللغتنامه دهخداهیکل . [ هََ ک َ ] (ع اِ) هیأت . صورت و تنه ٔ مردم . (برهان ). صورت و شکل . (غیاث اللغات ). ریخت . کالبد. پیکر. (منتهی الارب ).صورت و شخص . ج ، هیاکل . (اقرب الموارد) : در مسکنی که هیچ نفرسایدفرسوده گشت هیکل مسکینم . ناصر
هیکلفرهنگ فارسی عمید۱. پیکر انسان، مجسمه، یا حیوان؛ تنه.۲. [مجاز] انسان یا حیوان درشت و تنومند.۳. صورت ظاهری.۴. [قدیمی] تعویذی که به بازو یا عضوی از بدن میبستند.۵. [قدیمی] معبد؛ بتخانه: ◻︎ چنان دان که این هیکل از پهلوی / بُوَد نام بتخانه ار بشنوی (عنصری: ۳۶۲).۶. [قدیمی] تصویر.
درازهیکللغتنامه دهخدادرازهیکل . [ دِ هََ / هَِ ک َ ] (ص مرکب ) آنکه هیکلی دراز دارد. (از یادداشت مرحوم دهخدا). بلندبالا. بلندقامت .
خوش هیکللغتنامه دهخداخوش هیکل . [ خوَش ْ / خُش ْ هََ / هَِ ک َ ] (ص مرکب ) با هیکل خوب . با اندام متناسب . با قامت موزون .
زمین هیکللغتنامه دهخدازمین هیکل . [ زَ هََ / هَِ ک َ ] (ص مرکب ) درشت و بزرگ : زمین هیکلی ، ابررفتاری ، رعدآوازی ، برق رفتاری . (سندبادنامه ص 251).
دیوهیکللغتنامه دهخدادیوهیکل . [ وْ هََ ک َ ] (ص مرکب ) آنکه دارای شکل و هیئت دیوان است . دیوقامت . بی اندام . بدقواره : ز لاحولم آن دیوهیکل بجست پری پیکر اندر من آویخت دست .سعدی .
هفت هیکللغتنامه دهخداهفت هیکل . [ هََ هََ /هَِ ک َ ] (اِ مرکب ) هفت آسمان . (برهان ) : به این هفت هیکل که دارد سپهرسرم هم فروناید از راه مهر. نظامی .|| هفت زمین . || تعویذها و بازوبندها را نیز گویند. (