واجب ساختنلغتنامه دهخداواجب ساختن . [ ج ِ ت َ ] (مص مرکب ) لازم شمردن . واجب کردن : التزام نمودند ما را آنچه خداوند بر ایشان واجب ساخته از طاعت امام بواسطه ٔ بیعت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). و رجوع به واجب کردن شود.
واجبلغتنامه دهخداواجب . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) لازم . (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حتمی . ناگزیر. (ناظم الاطباء). گرور . (برهان ) (ناظم الاطباء). بایسته . بایا. (ناظم الاطباء). حتم . (دهار) (ترجمان قرآن عادل ). بودنی . محتوم : واجب نبود به ک
واجبفرهنگ فارسی عمید۱. لازم؛ ضروری.۲. (فقه) آنچه بهجا آوردنش لازم باشد و ترک آن گناه و عِقاب داشتهباشد؛ بایا؛ بایست؛ بایسته.۳. (فلسفه) [مقابلِ ممکن] ویژگی موجودی که در وجود خود نیازمند علّتی نباشد.⟨ واجب کفایی: (فقه) امری که هرگاه یک تن آن را انجام دهد از عهدۀ دیگران ساقط میشود.
الزامفرهنگ فارسی عمید۱. لازم گردانیدن؛ واجب کردن.۲. واجب ساختن کاری بر کسی.۳. برعهده قرار دادن؛ لازم گردانیدن بر خود یا بر دیگری؛ اجبار.۴. ملازم شدن؛ همراه شدن.
احراملغتنامه دهخدااحرام . [ اِ ] (ع مص ) آهنگ حج کردن . || بحرمت شدن . در حرمتی که هتک آن روا نیست درآمدن . || حرام بکردن . (تاج المصادر). || به ماههای حرام درآمدن . در ماه حرام شدن . (تاج المصادر). || در حرم مکه یا مدینه درآمدن . در حرم شدن . (تاج المصادر). || اِحرام مراءة؛ حائض شدن او. || قم
واجبلغتنامه دهخداواجب . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) لازم . (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حتمی . ناگزیر. (ناظم الاطباء). گرور . (برهان ) (ناظم الاطباء). بایسته . بایا. (ناظم الاطباء). حتم . (دهار) (ترجمان قرآن عادل ). بودنی . محتوم : واجب نبود به ک
واجبفرهنگ فارسی عمید۱. لازم؛ ضروری.۲. (فقه) آنچه بهجا آوردنش لازم باشد و ترک آن گناه و عِقاب داشتهباشد؛ بایا؛ بایست؛ بایسته.۳. (فلسفه) [مقابلِ ممکن] ویژگی موجودی که در وجود خود نیازمند علّتی نباشد.⟨ واجب کفایی: (فقه) امری که هرگاه یک تن آن را انجام دهد از عهدۀ دیگران ساقط میشود.
حواجبلغتنامه دهخداحواجب . [ ح َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ حاجب . (ناظم الاطباء). به معنی ابروان : مرا گفت مهمان ناخوانده خواهی قمر چهرگانی مقوس حواجب . حسن متکلم .- حواجب الشمس ؛ کرانه های آفتاب . (آنندراج ). رجوع به
رواجبلغتنامه دهخدارواجب . [ رَ ج ِ ] (ع اِ) پیوندهای بیخ انگشتان یا شکمهای مفاصل انگشتان یا استخوانهای انگشتان است یا پیوندهای استخوان آن یا پشت استخوانهای انگشتان یا مابین پیوندهای انگشتان و استخوانهای آن یا پیوندهای نزدیک سرانگشتان . واحد آن راجبة و رُجْبة است . (از منتهی الارب ) (از معجم مت
واجبلغتنامه دهخداواجب . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) لازم . (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حتمی . ناگزیر. (ناظم الاطباء). گرور . (برهان ) (ناظم الاطباء). بایسته . بایا. (ناظم الاطباء). حتم . (دهار) (ترجمان قرآن عادل ). بودنی . محتوم : واجب نبود به ک
نواجبلغتنامه دهخدانواجب . [ ن َ ج ِ ](ع اِ) خلاصه و لباب از هر چیزی که بر وی قشر نباشد،یا گرامی و افضل آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ناواجبلغتنامه دهخداناواجب . [ ج ِ ] (ص مرکب ) چیزی که واجب نباشد. (آنندراج ). که لازم نبود. (ناظم الاطباء). مستحب . که عمل بدان واجب نیست : تقصیر نکردخواجه در ناواجب من در واجب چگونه تقصیر کنم . رودکی . || ناروا :</s