واحد کارلغتنامه دهخداواحد کار. [ ح ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح فیزیکی ) واحدی که برای سنجش کار یا انرژی به کار میرود. و واحد کار یا انرژی در دستگاه .S.T.M و .<span class="hl" dir="ltr
وَحيدُ الاتِّجاه (ذُواتِّجاهٍ واحِد)دیکشنری عربی به فارسیيکسويه , يکطرفه , يک جانبه , تک گرايش (داراي گرايش واحد)
واحدلغتنامه دهخداواحد. [ ح ِ ] (ع عدد،اِ) یک . نخستین عدد. هو اول عدد الحساب . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یکی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). احد. ج ، واحدون : همی گویی که بر معلول خود علت بود سابق چنان چون بر عدد واحد و یا بر کل خود
واعدلغتنامه دهخداواعد. [ ع ِ ] (ع ص ) نویددهنده . وعده دهنده : فرس واعد؛ اسب که نوید دهد رفتار بعد رفتار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).- سحاب واعد ؛ ابر بدان جهت که به باران وعده میدهد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از آنندرا
واحدلغتنامه دهخداواحد. [ ح ِ ] (اِخ ) (میرزا شاه تقی ...) از شعرا و اجله ٔ سادات و نقبای آن دیار (اصفهان ) است و مدتی به تمشیت امور شرعی گیلان و مشهد مقدس رضوی مشغول و در آن شغل به کم طمعی و احقاق حق مشهور بوده است و این اشعار از اوست :ای نور دیده رفتی و بی نور دیده ماندمژگان چو آشیان
واحدلغتنامه دهخداواحد. [ ح ِ ] (اِخ ) کوهی است متعلق به بنی کلب که عمروبن العداء الاجداری درباره ٔ آن شعری گفته است . (از معجم البلدان ).
یکاجSWUواژههای مصوب فرهنگستانواحد کار لازم برای جداسازی ایزوتوپهای مختلف موجود در مقدار معینی از ماده ص. ک. یکای کارکرد جداسازی separative work unit
واحد مکانیکیلغتنامه دهخداواحد مکانیکی . [ ح ِ دِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) واحد مربوط بیکی از شعب علم مکانیک که رشته ای از دانش فیزیک است . این گونه واحدها عبارتند از واحد نیرو و یا قوه ، واحد کار ، واحد توان یا قدرت و واحد فشار .
کارةلغتنامه دهخداکارة. [ رَ ] (ع اِ) پشتواره ٔ جامه . کارة القصار؛ ما جمعمن الثیاب فی ثوب واحد. || طعام . (منتهی الارب ). مقدار زیادی از غله . (ناظم الاطباء). ج ، کارات . || واحد کار، یعنی یک کشتی که در آن گندم باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به کار (ع اِ) شود.
دینلغتنامه دهخدادین . (فرانسوی ، اِ) واحد نیرو در سلسله ٔ سگث که بموجب تعریف ، نیروئی است که چون به جرم یک گرمی وارد شود یک سانتیمتر در ثانیه به آن شتاب دهد. چون وزن یک گرم جرم یا یک گرم نیرو به آن جرم شتابی در حدود 980 سانتیمتر در ثانیه میدهد، یک دین قریب <
واحدلغتنامه دهخداواحد. [ ح ِ ] (ع عدد،اِ) یک . نخستین عدد. هو اول عدد الحساب . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یکی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). احد. ج ، واحدون : همی گویی که بر معلول خود علت بود سابق چنان چون بر عدد واحد و یا بر کل خود
واحدلغتنامه دهخداواحد. [ ح ِ ] (اِخ ) (میرزا شاه تقی ...) از شعرا و اجله ٔ سادات و نقبای آن دیار (اصفهان ) است و مدتی به تمشیت امور شرعی گیلان و مشهد مقدس رضوی مشغول و در آن شغل به کم طمعی و احقاق حق مشهور بوده است و این اشعار از اوست :ای نور دیده رفتی و بی نور دیده ماندمژگان چو آشیان
واحدلغتنامه دهخداواحد. [ ح ِ ] (اِخ ) کوهی است متعلق به بنی کلب که عمروبن العداء الاجداری درباره ٔ آن شعری گفته است . (از معجم البلدان ).
واحدلغتنامه دهخداواحد. [ ح ِ ] (ع اِ) مقدار معینی از هر چیز که برای اندازه گیری کمیت ها به کار میرود مانند متر که واحد طول است و کیلوگرم که واحد جرم و وزن است . یکه . (از واژه های فرهنگستان ). برای واحدهای فیزیکی سه دستگاه هست ، یکی دستگاه S .<span class="hl"
واحددیکشنری عربی به فارسیيک , تک , واحد , شخص , ادم , کسي , شخصي , يک واحد , يگانه , منحصر , عين همان , يکي , يکي از همان , متحد , عدد يک , يک عدد , شماره يک
خبر واحدلغتنامه دهخداخبر واحد. [ خ َ ب َ رِ ح ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خبر واحد خبری است که آنرا یک یا دو یابیشتر نقل کرده باشند ولی بحد شهرة و تواتر نرسیده باشد. (از تعریفات جرجانی ). رجوع به مبحث خبر شود.
ذوطاق واحدلغتنامه دهخداذوطاق واحد. [ قِن ْ ح ِ ] (ع ص مرکب ) سحیل : ثوب ذوطاق واحد؛ ماکان غزله طاقاً واحدا.
واحدلغتنامه دهخداواحد. [ ح ِ ] (ع عدد،اِ) یک . نخستین عدد. هو اول عدد الحساب . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یکی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). احد. ج ، واحدون : همی گویی که بر معلول خود علت بود سابق چنان چون بر عدد واحد و یا بر کل خود
مهدی آباد واحدلغتنامه دهخدامهدی آباد واحد. [ م ِ ح ِ ] (اِخ ) دهی است از شهرستان رفسنجان . دارای 502 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).