وادادلغتنامه دهخداواداد. (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) برگشتن . (آنندراج ) : زاهد ار منعت کند از عاشقی گو طریق عشق را واداد نیست . اسیری لاهیجی (از آنندراج ).کی بهره برد ز عاشقانت زاهد که کندز عشق واداد. اسیر
وادادنلغتنامه دهخداوادادن . [ دَ ] (مص مرکب ) بازدادن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پس دادن . دوباره دادن . (ناظم الاطباء). رد کردن : آنچه خوردی واده ای مرگ سیاه از نبات و ورد و از برگ و گیاه . مولوی .خار در پا شد چنین دشوار یاب خ
وادادنفرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه، مجاز] تسلیم شدن.۲. [عامیانه، مجاز] ول شدن؛ شل شدن: وادادن گچ.۳. (مصدر متعدی) [قدیمی] دادن.۴. (مصدر متعدی) [قدیمی] پس دادن.۵. (مصدر متعدی) [قدیمی] بازدادن.
وادادنلغتنامه دهخداوادادن . [ دَ ] (مص مرکب ) بازدادن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پس دادن . دوباره دادن . (ناظم الاطباء). رد کردن : آنچه خوردی واده ای مرگ سیاه از نبات و ورد و از برگ و گیاه . مولوی .خار در پا شد چنین دشوار یاب خ
وادادنفرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه، مجاز] تسلیم شدن.۲. [عامیانه، مجاز] ول شدن؛ شل شدن: وادادن گچ.۳. (مصدر متعدی) [قدیمی] دادن.۴. (مصدر متعدی) [قدیمی] پس دادن.۵. (مصدر متعدی) [قدیمی] بازدادن.