واروکلغتنامه دهخداواروک . (اِ) برجستگی که بر پوست آدمی پدید آید چون نخودی . زگیل . (از یادداشتهای مؤلف ). آژخ . بالو. پالو. ثؤلول . زلق . مهک . وارو. رَزک . اَزَغ . رجوع به ثؤلول شود.
وارویکلغتنامه دهخداوارویک . (اِخ ) ملقب به شاه تراش . متولد به سال 1428 م . و مقتول به سال 1471 م . شوهرخواهر ریچارد دیورک انگلیسی است که او را به ادعای تاج و تخت انگلیس برانگیخت . وی هانری ششم را به تخت سلطنت رسانید و نگهبان پ
وارویقلغتنامه دهخداوارویق . (اِخ ) تلفظ ترکی وارویک . رجوع به وارویک و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
گوارکلغتنامه دهخداگوارک . [ رِ ] (اِخ ) مرکز بخش کت دُ نُر از ناحیه ٔ گین گام (در فرانسه ) که در کنار رود بلاوه واقع شده و 700 تن جمعیت دارد.
وارکلغتنامه دهخداوارک . [ رِ ] (ع اِ) جایی که سوار پای خود را بر آن گذارد، و وارکة با تاء نیز آمده است . (از اقرب الموارد). جایی که راکب پای خود را گذارد از پالان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وارکة.
وارولغتنامه دهخداوارو.(اِ) مقابل رو. پشت . عکس . (از یادداشتهای مؤلف ).- وارو زدن در کاری ؛ بعکس آن رفتار کردن . بخلاف آن رفتن . جهت مقابل آن برگزیدن .|| واروک . زگیل . رجوع به واروک شود.
ثؤلوللغتنامه دهخداثؤلول . [ ث ُءْ ] (ع اِ) آژخ . واروک . وارو. (زمخشری ). بالو. پالو. زَرَک . زَلق . مهک . زگیل . گندمه . بژه ٔ سپید پوست تن . ورمهای کوچکی بسیار سخت و مانند نخود یا کوچکتر از آن و گرد و پاره ای از ارباب لغت گویند ثولول بدون همزه است و باید بجای تلفظ با همزه با واو خواند و از