گوازهلغتنامه دهخداگوازه . [ گ َ زَ / زِ ] (اِ) به معنی گواز است (جهانگیری ) (برهان )، و آن چوبی باشد که ستوران را بدان رانند. (برهان ). جواز. غباز. غبازه .گواز. و رجوع به گواز و شعوری ج 2 ص 327</span
گوپیازهلغتنامه دهخداگوپیازه . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) طعامی است متعارف در بلخ ، وآن به گه پیاز بلخی شهرت دارد. (برهان ) : به سیرکوبه ٔ رازی به دست حیدر رندبه گوپیازه ٔ بلخی به خوان جعفر باب . خاقانی (دیوان چ س
وازعلغتنامه دهخداوازع . [ زِ ] (اِخ ) وازع البغدادی جد محمدبن نصربن حمید محدث است . رجوع به وازعی محمدبن نصربن حمید شود.
وازعلغتنامه دهخداوازع . [ زِ ] (اِخ ) وازع بن زراغ که ابن الوازع نیزخوانده شده . از صحابه است . ابوبکربن علی الذکوانی در معجم الصحابه از وی یاد کرده است . (تاج العروس ).