واشگونهلغتنامه دهخداواشگونه . [ ن َ / ن ِ ] (ص ) واژگونه . باشگونه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وارونه .(ناظم الاطباء). معکوس . باژگونه . وارون : چرا خوانیم گیتی را نمونه چو ما داریم طبع واشگونه . (ویس و رامی
وحشیانهدیکشنری فارسی به انگلیسیbarbarously, brutal, ferocious, ferociously, wild, murderous, savage, savagely, uncivilized, wildly
وارونهلغتنامه دهخداوارونه . [ ن َ / ن ِ ] (ص ) برگشته . باژگونه . معکوس . مقلوب . (برهان ) (آنندراج ). وارون . واژگون . (ناظم الاطباء). باژگون . منکوس . منکوساً. واشگونه . باشگونه .واژونه . واژگونه . و رجوع به وارون شود : که او را زم
عکسلغتنامه دهخداعکس . [ ع َ ] (ع مص ) باشگونه کردن و گردانیدن لفظ و سخن و جز آن . (از منتهی الارب ).بازگونه کردن . (دهار). واشگونه کردن . (المصادر زوزنی ). مقلوب کردن سخن . (از اقرب الموارد). باشگونه کردن . (حدائق السحر وطواط). || آخر چیزی را در اول آن آوردن ، و بجای یکدیگر گردانیدن اجزای چی
نمونهلغتنامه دهخدانمونه . [ ن ُ / ن ِ مو ن َ / ن ِ ] (اِ) نمودار. (اوبهی ) (از غیاث اللغات ). انموذج معرب آن است . (انجمن آرا). نمویه . جزء کوچک و مقدار اندک از هر چیزی که بدان می نمایانند همه ٔ آن چیز را و هر چیزی که به وسیله