واعدلغتنامه دهخداواعد. [ ع ِ ] (ع ص ) نویددهنده . وعده دهنده : فرس واعد؛ اسب که نوید دهد رفتار بعد رفتار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).- سحاب واعد ؛ ابر بدان جهت که به باران وعده میدهد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از آنندرا
وَحيدُ الاتِّجاه (ذُواتِّجاهٍ واحِد)دیکشنری عربی به فارسیيکسويه , يکطرفه , يک جانبه , تک گرايش (داراي گرايش واحد)
واحدلغتنامه دهخداواحد. [ ح ِ ] (ع عدد،اِ) یک . نخستین عدد. هو اول عدد الحساب . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یکی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). احد. ج ، واحدون : همی گویی که بر معلول خود علت بود سابق چنان چون بر عدد واحد و یا بر کل خود
واحدلغتنامه دهخداواحد. [ ح ِ ] (اِخ ) (میرزا شاه تقی ...) از شعرا و اجله ٔ سادات و نقبای آن دیار (اصفهان ) است و مدتی به تمشیت امور شرعی گیلان و مشهد مقدس رضوی مشغول و در آن شغل به کم طمعی و احقاق حق مشهور بوده است و این اشعار از اوست :ای نور دیده رفتی و بی نور دیده ماندمژگان چو آشیان
واحدلغتنامه دهخداواحد. [ ح ِ ] (اِخ ) کوهی است متعلق به بنی کلب که عمروبن العداء الاجداری درباره ٔ آن شعری گفته است . (از معجم البلدان ).
واحدلغتنامه دهخداواحد. [ ح ِ ] (ع اِ) مقدار معینی از هر چیز که برای اندازه گیری کمیت ها به کار میرود مانند متر که واحد طول است و کیلوگرم که واحد جرم و وزن است . یکه . (از واژه های فرهنگستان ). برای واحدهای فیزیکی سه دستگاه هست ، یکی دستگاه S .<span class="hl"
واعدةلغتنامه دهخداواعدة. [ ع ِ دَ ] (ع ص ) مؤنث واعد. رجوع به واعد شود: ارض واعدة؛ زمین که نوید خبر دهد از گیاه و علف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
واعدیلغتنامه دهخداواعدی . [ ع ِ ] (اِ) موعد و زمان مقرر. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). در مأخذ دیگری دیده نشد.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن یوسف بن شبل . برادر وی ابوعلی الحسین بن عبداﷲ معروف به ابن الشبل بغدادی حکیم و فیلسوف و متکلم و فاضل و ادیب بود واو مرثیه ٔ ذیل را در مرگ برادر خود احمد گفته است :غایة الحزن والسرور انقضاءما لحی من بعد میت بقاءلا لبید بارید مات
واعدةلغتنامه دهخداواعدة. [ ع ِ دَ ] (ع ص ) مؤنث واعد. رجوع به واعد شود: ارض واعدة؛ زمین که نوید خبر دهد از گیاه و علف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
واعدیلغتنامه دهخداواعدی . [ ع ِ ] (اِ) موعد و زمان مقرر. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). در مأخذ دیگری دیده نشد.
رواعدلغتنامه دهخدارواعد. [رَ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ راعِدة. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة) (ناظم الاطباء). رجوع به راعدة شود.- ذات الرواعد ؛ داهیة. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). بلا و سختی . (ناظم الاطباء).
سواعدلغتنامه دهخداسواعد. [ س َ ع ِ ](ع اِ) ج ِ ساعد، به معنی بازو. (دهار) : بعهد عدل وی اندر نماند دست تطاول مگر سواعد سیمین و بازوان سمین را.سعدی .
متواعدلغتنامه دهخدامتواعد. [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) یکدیگر را نوید دهنده .(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). همدیگر را نوید دهنده در خیر و نیکویی . (ناظم الاطباء).
قواعدلغتنامه دهخداقواعد. [ ق َ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قاعد، زن بازایستاده از زه و غیره . || نهال خرما که تنه گرفته باشد. رجوع به قاعد شود. || ج ِ قاعدة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : و قواعدملک او مصون و محفوظ. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 82</spa