وامزدلغتنامه دهخداوامزد. [ زَ ] (ن مف مرکب ) مقروض . مدیون . (یادداشت مرحوم دهخدا) : وامزد حسن تو شد آسمان نامزد عشق تو آمد جهان .خاقانی .