وتارلغتنامه دهخداوتار. [ وِ ] (ع مص ) مواترة. (منتهی الارب ). در پی یکدیگر شدن . || یک روز یا دو روز در میان روزه داشتن . || نامه و خبر در پی یکدیگر فرستادن یکان یکان با مهلت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به مواتره شود.
وتائرلغتنامه دهخداوتائر. [ وَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ وتیره بر وزن سفینه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به وتیره شود.
وثائرلغتنامه دهخداوثائر. [ وَ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ وثیرة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زن پرگوشت یا فربه بایسته ٔ همخوابگی . (آنندراج ). رجوع به وثیرة شود.
وثارلغتنامه دهخداوثار. [ وَ ] (ع اِمص ) پاسپردگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) هر چیز نرم . || بستر نرم . (ناظم الاطباء).
وثارلغتنامه دهخداوثار. [ وِ / وَ ] (ع اِ) ج ِ وثر. رجوع به وثر شود. || ج ِ وثیر. (ناظم الاطباء). رجوع به وثیر شود. || ج ِ وثیره . رجوع به وثیره شود. || (اِمص ) پاسپردگی . || (اِ) بستر نرم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || هرچیز نرم . (ناظم الاطباء).
مکدرفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] تنگدل؛ ملول؛ آزرده.۲. [قدیمی] تیره.⟨ مکدر شدن: (مصدر لازم)۱. [مجاز] تنگدل شدن؛ اندوهگین شدن.۲. [قدیمی] تیرهوتار شدن.⟨ مکدر کردن: (مصدر متعدی)۱. [مجاز] تنگدل کردن؛ اندوهگین کردن.۲. [قدیمی] تیرهوتار کردن.
ضبابيدیکشنری عربی به فارسیمانند مه , مه الود , تيره وتار , کرکي , ريش ريش , پرزدار , خوابدار , تيره , مه دار , مبهم
تاریکفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی یک، تیره، ظلمانی، قیرگون، سیهفام، بیفروغ، تیرهوتار، کم نور تار، کدر سیهچرده، سیاهپوست، سیاه
دوتارلغتنامه دهخدادوتار. [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب )که دارای دوتار باشد. که دو رشته و تار داشته باشد. || نام سازی مثل سه تار. (ناظم الاطباء).
ذات الاوتارلغتنامه دهخداذات الاوتار. [ تُل ْ اَ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) رودجامه . آلت زهی . هر آلت موسیقی که آن را زه و وتر باشد.
ذوات الاوتارلغتنامه دهخداذوات الاوتار. [ ذَ تُل ْ اَ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) زه وَران . زه داران . رودجامگان . آن آلات از موسیقی که در آن زه بود و زه اعم ّ است از سیم و زه بمعنی الأخص یعنی وتر. مقابل ذوات النفخ . و آنها قسمی از آلات مُهتزّه باشند مانند عود، چنگ . نزهت . قانون . رباب . طنبور. تار. سه
ذوالاوتارلغتنامه دهخداذوالاوتار. [ ذُل ْ اَ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) خداوند زه ها. صاحب وترها. || هر یک از آلات موسیقی که زه دارند. رودجامه . ج ، ذووالأوتار. رودجامگان .
کوتارلغتنامه دهخداکوتار. (اِ) کوچه ای را گویند که بالای آن را پوشیده باشند. (برهان ). کوچه ٔ سرپوشیده را گویند و اصل در آن کوی تار بوده یعنی کوچه ٔ تاریک . (آنندراج ). ساباط و کوچه بازاری که روی آن را پوشانده باشند. (ناظم الاطباء).