وحشتناکدیکشنری فارسی به انگلیسیabysmal, awful, dire, ghastly, gory, grisly, gruesome, horrible, outrageous, terrible, tremendous, ugly, unspeakable
وحشتناکفرهنگ مترادف و متضادبیمناک، ترسآور، ترسناک، ترسناک، خوفانگیز، خوفناک، دهشتناک، رعبآور، رعبانگیز، سهمناک، مخوف، مدهش، موحش، مهیب، مهیب، وحشتانگیز، وهمناک، هراسانگیز، هولناک، هولناک
تارانلغتنامه دهخداتاران . (اِخ ) جزیره ایست در بحر احمر نزدیک خلیج عقبه . در اکثر نقشه ها آن را بصورت «تیران » ضبط کنند. بنابه روایت جغرافی دانان عرب در این جزیره آب شیرین یافت نشود و ساکنان آنجا را «بنی جدان » نامند و زندگی سکنه با صید ماهی میگذرد و در انقاض کشتی های شکسته سکونت دارند و از کش
اشرفلغتنامه دهخدااشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) افغانی یا اشرف غاصب . پسرعموی محمود افغان رئیس قبیله ٔ غلیجائی است که در اوائل قرن 12 هجری خروج و افغانستان و ایران را ضبط کرد و بعدها به بیماری وحشتناکی دچار گردید تا آنجا که گوشتهای بدن خود را با دندان خود میکند و تک
حکملغتنامه دهخداحکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن هشام . سوم پادشاه از ملوک اموی اندلس و نوه ٔ عبدالرحمن بن معاویةبن هشام بن عبدالملک بن مروان ، مؤسس سلسله ٔ نامبرده است . وی در تاریخ 180 هَ . ق . پس از مرگ پدر بتخت سلطنت نشست و در ابتدای امر با عموهای خود سلیما
رویلغتنامه دهخداروی . (اِ) چهر. چهره . رخ . رخسار. وجه . صورت . محیا. مطلع. طلعت . معرف . منظر. دیدار. گونه . سیما. رو. (یادداشت مؤلف ). رو و رخسار است که به عربی وجه گویند. (از برهان ). نقبه . جبله . عارض . (منتهی الارب ). ترعه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). صورت . روی آدمی . (السامی ف